شب من بي رخ زيباي تو مهتابي نيست
پرتو روي تو روشنگر كاشانه كيست
جان من رخ بنما باز بتاب در شب من
زانكه تاريك شده زندگي و مامن من
من زشوقت جانا شعر و غزل مي خوانم
باده مي – زنم وعقل ز وجودم رانم
به هواي رخ تو رقص سماع خواهم كرد
بي خود از خود شوم و آز رها خواهم كرد
تا درانم حجابي كه ميان من و توست
خانه دل بزدايم كه آن ما من توست
كن لطفي وبيا ، عمر كه رفت از دستم
لحظه ها گشت تمام، باده تمام،دل خسته م
چشم بر در كه بيايي و ببينم رويت
گر نيايي بخزم تا برسم در كويت
من نه آنم كه ندامت بكشم زين كارم
چون زعقل وهوس ومنطق وجبر بيزارم
شعراز رضاقنواتي(جنوبي)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/29 در ساعت : 14:43:13
| تعداد مشاهده این شعر :
1004
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.