بارانِ عصرِ جمعهی پاییزم، بیاختیار یکسره میریزم
بیاختیار یکسره میریزم، بارانِ عصرِ جمعهی پاییزم
من سرگذشتِ برفِ زمستانم، با آفتابِ چشمِ تو میمیرم
ابری کدر که از شبِ دیدارِ چشمانِ سردِ صاعقه لبریزم
شعرم...، همان غزل که نخواهی خواند با واژههای سخت ولی ساده
از سرنوشتِ تلخِ تو غمگینتر...، وقتی به حدِّ مرگ غمانگیزم!
سرمای دستهای تو را دارند این روزهای یکسره بارانی
آبانِ بیتبسّمِ تهرانم، دیماهِ بیبهانهی تبریزم
از آفتابِ ایل بپرس، از من دیوانهتر سراغ نخواهد داشت!
بگذار پارههای تنت باشم، بگذار با جنونِ تو آمیزم
ای عشق! ای همیشهی ویرانگر! آباد کن مرا که هزاران سال...
در انتظارِ لحظهی موعودم در انتظارِ حضرتِ چنگیزم
تو کیستی؟ تمامیِ اوقاتم، من کیستم؟ حقیقتی از یک وَهم
در روزهای بیهیجانی که...، تقویمِ خط نخوردهی بر میزم!
تاریخ ارسال :
1392/7/30 در ساعت : 12:48:12
| تعداد مشاهده این شعر :
753
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.