ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



گاهی
گاهی پایت را بلند کن و ببین کجای دنیا ایستاده ای؟
 
روی  کدام دل؟
 
سایه ات را سایه بان سر چه كسي  کرده ای؟
 
دور و برت  را خوب نگاه کن.
 
ببین ارزشش رادارد؟
 
ارزش عمر.
 
ارزش وقت.
 
ارزش دل.
 
ارزش تنهایی.
 
مهم نیست برنجی  یا  از تکرار و  یادآوری منزجر باشی، مهم این است که وقتی فهمیدی به چه قیمتی لحظات می گذرند و تو تنها کنارترن سریع
 
السیرزمان آرام ایستاده ای و حتی نمی توانی پنجره های کوچک قطار را که  تندتند رد می شوند بشماری دلت نسوزد؛ آه نکشی. افسوس نخوری .
 
که چه شد؟ چه سریع گذشت!
 
کاش کوله ات را پراز اقاقی می کردی.
 
سر گذر هر محله  می ایستادی و به آنانی  که  ندیده می گذرند  شاخه ای اقاقیا  تعارف می کردی.
 
مهم نبود چند نفرشاخه  را از تو بگیرند،
 
مهم نبود چند نفرشان در مشت بفشارند یا زیر پا  لهش کنند،
 
مهم این بود که شاید یک نفر پیدا می شد و تمام شاخه های اقاقیا را از تو می گرفت و می رفت سرگذر یک محله ي دیگر!
 
گاهی فقط  یک نفر می تواند بفهمد.
 
تقصیربقیه نیست.
 
نباید تقصیر را گردن تربیت و رفتار و منش آن ها انداخت.
 
دست خودشان که نیست، "نمی فهمند"
 
نه این که  گمان کنی  این" نمی فهمند" از آن" نمی فهمند" های زبانم لال توهین آمیز است؛ نه!
 
این " نمی فهمند" فرق دارد.
 
فرقی که  تنها کسی که شاخه ای اقاقیا در دست دارد و از سر گذر می پیچد می داند چیست؟
 
تا به حال چند بار دلت برای یک مشت چمن باران خورده تنگ شده؟
 
چند بارانگشتانت لمس دستان دریا را طلب کرده؟
 
چند بار دلت خواسته بالای یک کوه فریاد کنی؟
 
چند بار دلت دشت و برگ و باران را خواسته؟
 
چند دفعه پیش آمده که بخواهی سربه بیابان بگذاری؟
 
یادت مانده چند قلعه ی شنی لب ساحل ساختی و پیش کش دریا کردی؟
 
گمان به چه می بردی؟
 
فکرمی کردی دریا باهمه ی دریایی اش با همان چند قلعه ی شنی کوچک تو صاحب خانه می شود؟
 
یا این که می توانی جرعه ای از دریا را توی اتاق های قلعه ات زندانی کنی و باخود ببری؟
 
راستی چه قدربچه بودی؟
 
چه قدربچه گی کردی؟
 
تابه حال به این مساله اندیشیده ای که چرا گاهی هنوز دلت باخجالت سرسره می خواهد؟
 
یاچرخ وفلک؟
 
یا فرفره؟
 
یا عمو زنجیرباف؟
 
یا آب نبات چوبی؟
 
ریشه ی همه ي این ها همان بچگی کردن است که هنوز گاهی بعضی تمام و کمال بچه گی نکرده اند و این ها، این دل خواستن ها، این نیازها همه
 
روی هم جمع می شود. بزرگ می شود و گاهی سال ها می گذرد و زمانی در خیابان کسی را می بینی که با تمام بزرگی هنوز دارد بچه گی می کند
 
 و تو با بی رحمی به او می خندی و شاید بدتر...ازاو می ترسی و نمی دانی شاید روزی برسد که کسی به تو بخندد یا از تو بترسد.
 
***
 
هوای بهار که به صورتم می خورد دلم می خواهد تمام بهار را بنویسم که گاهی نمی شود و تمام حرف های بهاری ننوشته تا بهار بعدی درگلویم
 
می ماند و کم کم زخمی می کند این حنجره را زخمه های بهاری...
 
کاش بهاراین قدرمهربان نبود!
 
کاش این قدر راحت ازگناه آنانی که او را نمی فهمند نمی گذشت!
 
اما چه می شود کرد؟
 
بهاراست و دل نازک بهاری اش
 
كاش اسمم بهار بود...

کلمات کلیدی این مطلب :  دریا ، باران ، بهار ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1392/10/2 در ساعت : 20:15:29   |  تعداد مشاهده این شعر :  648


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدمهدی عبدالهی
1392/10/2 در ساعت : 20:52:37
درود بر شما بزرگوار
موفق باشيد
راحله ندافی مقدم
1392/10/3 در ساعت : 15:34:53
سلام و عرض ادب

پاینده باشید
ابوالقاسم افخمی اردکانی
1392/10/2 در ساعت : 21:7:26
زیبا و خواندنی و حتّی علمی بود... دستمریزاد

همه ی انسانها گاهی بچگی می خواهند و باید بچگی کنند... اما گاهی و...اندکی!
درون همه ی انسانها سه شخصیت نهفته است:
1- کودک
2 - والد
3 - بالغ

تعادل عادلانه و نه مساوی! میان اینهاست که اشخاص را از نظر شخصیت متمایز می کند...
موید باشید و رستگار...
راحله ندافی مقدم
1392/10/3 در ساعت : 15:36:17
درود بزرگوار

پاینده باشید .سپاسگذارم
دکتر آرزو صفایی
1392/10/2 در ساعت : 22:12:19
درود بانو
دل نوشته تان برای من بیشتر حال و هوای نثر ادبی را داشت تا یکی از سبکهای شعری
و از لحاظ یک نثر ادبی خوب نگاشته اید
نویسا بمانید
راحله ندافی مقدم
1392/10/3 در ساعت : 15:37:0
عرض ادب بزرگوار

سپاسگذارم
بازدید امروز : 7,805 | بازدید دیروز : 11,527 | بازدید کل : 123,020,698
logo-samandehi