سلام شاعر مردم،سلام شاعر ایران
نفس بکش که بریزی به جان قافیه طوفان

(نفس-قصیده ) بخوان تا قصیده زنده بماند
سپید حرف بزن تا سپیده تازه کند جان

سلام شاعر دیر آشنای گریه شب بو
سلام شاعر درد آشنای گریه پنهان

ببار بر دل خشکیده مان تغزل رویش
بریز در نفس شعرمان تبسم ایمان

صریح و ساده بگو حرفهای کهنه دل را
لباس شعر بپوشان به زخم تازه انسان

به یمن یکدلی شاعران پارس به پا کن
بساط شاعری ات را به زیر سایه باران

بریز جرعه ای از آن رباعیات سلیست
بخوان ترانه و ما را ببر به سمت خراسان

قطارشعر شمال و جنوب و مغرب و مشرق
دلش خوش است که از تو شنیده است فراوان

تو مرد خاکی دیروزهای جبهه و جنگی
تو مرد ساده امروزهای قزوه و قرآن

قسم به آیه آخر که سوره شعرا را
نجات داده ای از چشمهای هرزه شیطان

نگاه آینه از باغ سیب سرخ تو خوشبو
دو چشم (مرغ رها) از شهود شعر تو خندان

نفس بکش که نفسهای ممتد تو بپا خواست
که شعر را بکشاند به کوچه و به خیابان

نفس بکش که تویی آنکه می تواند و باید
به شعرمان بدهد با شعور خود سر و سامان

نفس بکش نفست پربهاست حضرت شاعر
نمی فروشی و نفروختی کلام خود ارزان

نفس بکش نفس صبحدم! ستاره روشن!
بهار سبز بصیرت!بیان سرخ شهیدان!

چه خوب انس گرفتند با کلام تو مردم
جوان و پیر تو را خوانده اند از تو چه پنهان

جوان و پیر، زن و مرد،آشنا و غریبه
هزار طایفه بر سفره کتاب تو مهمان

چه حکمتی است که با هر زبان نشسته به دلها
به جز بر آمده از دل، به جز بر آمده از جان

هزار شکر که (آوازهای صبح بنارس)
رسیده با نفس تو به عصر خسته تهران

هزار شکر که هستی به لطف حضرت مادر
بمان امیر غزل در پناه خالق رحمان

نغمه مستشار نظامی/ اسفند 91