ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



«مبادا»

 
عکاسیِ کوچه­ ی ما انگار آن شب عزا بود
یک قطعه عکس سه درچار آغاز آن ماجرا بود
 
گریه امانم نمی داد یکریز می­ گفته ام سیب
آن سیب های مکرر آغشته ­ی اشکها بود
 
می­خواستم خنده باشم در قاب عکست و لیکن
گریه رهایم نمی­ کرد مانند بغضم رها بود
 
در کوچه ی آفتابیت در آسمانهای آبیت
در آن شبان شهابیت آنجا که غرق صفا بود
مایل نبودم بیاید این آسمان کبودم
می گفته ام زین سبب سیب این قصه­ ی سیب ما بود
 
باران که یکریز می ریخت چون آتش تیز می ­ریخت
از چشم لبریز می ­ریخت انگار اشک خدا بود
 
می خواست تا ابر چشمم پیوست عکسم نباشد
ورنه میان اتاقت اکنون چه سیلی بپا بود!
کلمات کلیدی این مطلب :  عکاسی، خنده، آسمان، کبود، سیلی ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1392/12/5 در ساعت : 11:39:56   |  تعداد مشاهده این شعر :  814


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سارا وفایی زاده
1392/12/5 در ساعت : 12:6:27
درود بر شما خانم نوری گرامی
حسن پاکزاد
1392/12/5 در ساعت : 14:19:18
سلام

کارخوبی ه
اما حس میکنم زبان کار مبهتر از این ها بشه
نغمه مستشارنظامی
1392/12/5 در ساعت : 23:54:16
سلام بانو زیبا بود
خدابخش صفادل
1392/12/5 در ساعت : 16:45:40
درو بر شماخوب بود. توجه : کلمه ها استقلال دارند.جدابنویسید.مانند می ریخت.سیب ها
ابوالقاسم افخمی اردکانی
1392/12/5 در ساعت : 21:25:10
درود تان سرکار خانم نوری...
احساستان ستودنیست و شاعرانگی تان دل انگیز...
برقرار باشید و شاعر بمانید
یاعلی
بازدید امروز : 14,825 | بازدید دیروز : 12,916 | بازدید کل : 121,781,758
logo-samandehi