با درود فراوان
باعث افتخار است که شعرم را بخوانید:
روز و شب هی بهانه آوردی تا دلم را کنار بگذاری
با دل بی قرار همسایه مخفیانه قرار بگذاری
من حسادت نمی کنم امّا تو خودت بی طرف قضاوت کن
این درست است سیب برداری در ازایش انار بگذاری؟
من که باور نمی کنم این را که تو از بین این همه قانون
این یکی را فقط بلد باشی پای من چوب دار بگذاری
ابرها را یکی یکی بردی آسمانها مچاله شد خشکید
مثل این که دوباره می خواهی پشت شیشه غبار بگذاری
به گمانم رسیدن عقلت به همین سادگی میسّر نیست
باید از ابتدای مغزت را تا به آخر قطار بگذاری
مگر این که برای وجدانت که یقیناً به خواب هم رفته
یک سبد آفتاب تابستان یا اقلّاً بهار بگذاری
رفتنم را ببین و باور کن عشق اول همیشه می ماند
این تو هستی که بعد از این باید پا به سمت فرار بگذاری
خدابخش صفادل
1392/12/18 در ساعت : 20:32:40
.درود بر شما ! زیبا بود.
|