اين روزهاي صورتي غمگين،اين روزها كه باد نمي آيد
تكرار گريه هاي تو اند اما،تنهائي ات به ياد نمي آيد
زيبائي سوال برانگيزيست،اين تپه هاي قهوه اي روشن
اين آسمان تيره كه چشمانش،ديگر به رنگ شاد نمي آيد
مي خواهم از تو شعر بگويم تا،دلخوش به حرف هاي كسي باشي
هرچند سالهاست كه ميبينيم،با حرف اعتماد نمي آيد
يك ساعت است يكسره درگيرم،از اين سكوت خسته شدم اما
چيزي به ذهن بسته ي امروزم ،چيزي به اين مداد نمي آيد
بگذار راحتت كنم ار حالا،اينجا كسي به فكر نمي افتد
شرمنده ي نگاه شما هستيم،ديگر به ما جهاد نمي آيد
صبح از كدام پنجره برگردد،وقتي كه پلك يكسره مي افتد
وقتي صداي عقربه ي ساعت،تا پشت بامداد نمي آيد
تنها اميدوار به اين هستيم،مردي بيايد از همه روشن تر
وقتي در اين هميشه ي نا آرام،با حرف اعتماد نمي آيد
تاریخ ارسال :
1393/2/6 در ساعت : 14:13:3
| تعداد مشاهده این شعر :
613
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.