ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



جنگ است باید مثل خون از خود بریزیم

ای درد می دانم که بی اندازه هستی
ای زخمِ کهنه تا همیشه تازه هستی
 
ای تشنه ها این ردِّ پا دنبالِ آب است
وادی به وادی می رود امّا سراب است
 
توفان برای آمدن پا در رکاب است
ویرانه در ویرانه این خانه خراب است
 
جنگ است باید مثل خون از خود بریزیم
غربال عشق است این بیا خود را ببیزیم
 
شمشیر چوبی مستحقِّ موریانه ست
شمشیرهای چوبی ما کودکانه ست
 
شمشیر بیهوده ست باید نیزه باشیم
وقتی که دشمن تیر آمد نیزه باشیم
 
روزی که شرم از چهره ی تاریخ می ریخت
خونی به رنگ کربلا از میخ می ریخت
 
تا دشت سیراب عطش شد..کربلا شد
تیغ از گلویش دم زد و محشر به پا شد

بیهوده می باریم باید ابر باشیم
تا مرگ ایّوبانه مرد صبر باشیم
 
بوی چه زهری می چکد از این جگرها
نیزه به نیزه زخم می خوانند سرها
 
تا عمر دارد آسمان سرخ است آری
از بس که خون می ریزد از این بال و پرها
 
شور لبت را تا چشاندی به لبانم
شیرین نمی آید به کام من شکرها
 
وقتی برایش یرگهای زرد دارم
بر ریشه ی بودن بکوبید ای تبرها
 
ای کاش بی چون و چرا می آمدی تا..
..پایان بگیرد با تو امّا و اگرها

کلمات کلیدی این مطلب :  جنگ ، کربلا ، نیزه ، شمشیر ، حامد صافی ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1393/5/20 در ساعت : 13:11:3   |  تعداد مشاهده این شعر :  664


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدمهدی عبدالهی
1393/5/20 در ساعت : 19:8:34

ای کاش بی چون و چرا می آمدی تا..
..پایان بگیرد با تو امّا و اگرها
سلام و عرض ادب اخوي
درود بر شما
ماجور باشيد
شاعرانه هايتان مستدام
مرضیه عاطفی
1393/5/21 در ساعت : 10:58:56
ای کاش بی چون و چرا می آمدی تا..
..پایان بگیرد با تو امّا و اگرها
بازدید امروز : 5,053 | بازدید دیروز : 6,651 | بازدید کل : 122,953,213
logo-samandehi