پارو نزن! ساحل همین جا بین دریاست
مبدا همین جا بود٬ مقصد هم همین جاست
دل را به دستِ آبی دریا رها کن
روزی به دستت میرسد٬ آن وقت موسی است
این گریه کوه است از دل سنگی خویش
از هر طرف رودی میان دره پیداست
از خود گذشتن اولین گام است در عشق
با تیشه ای در بیستون فرهاد تنهاست
هی برکه را با جرم زیبایی مهتاب
سنگش زنند و همچنان مهتاب زیباست
شب تا سحر در خود فرو میرفت شمعی
پس خود شناسی ناگزیر از سوختن هاست
چون موج در فکر رهایی از خودت باش
ماهی از اول هم اسیر تنگ دریاست.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/7 در ساعت : 0:7:13
| تعداد مشاهده این شعر :
1121
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.