عجیب بود صبح بیدار شوی
و حشره ای شده باشی کثیف ،
کتابی بنویسی و بشوی کافکا …
بشوی …
وقتی جنگ هایت در کتاب ها ادامه می یابد
و صلح به ریش بلند روسی ات می آید
بی گمان
مردمی بودند که با افتخار خود را به کشتی های بزرگ می زدند
و دود های جهان
برای مظلومیت اتمی شان بالا می رفت
مردمی که هنوز به نستعلیق خاصی از شمشیر معتقدند
بیگاه نبود
که سمیرامیس
نبرد های باستانی را با خودش تمام کند
و افلاطونیان از شیر پاک خورده ای چون عشق
رساله ها بزنند
■
تاریخ سرهای زیادی به شوخی گرفته است
و سرنیزه ها
به پاس اینهمه زخم
سر خم کرده اند
■
عجیب نیست …
عجیب
عجیبتر از خوشه ای که خرمن خرمن پاره ات می کند ، یکهو !
عروسکی که معصومیتی را می پاشد ، پوسته پوسته
سری که صبح به تو لبخند می زند
و شبهنگام
در کوچه های خاکی دریبل می شود
سری
که بیشتر از کهکشان های دور رصد می شود
- چون من -
گندمی که بیمار زاده می شود
نانی که سرطان میاورد
صدایی که در امواج عقیمت میکند
صورتی که ….
عجیب نیست
باور کن عجیب نیست
صبح به آینه نگاه کنی
و سری در آینه نباشد
یا سوخته باشد
با درزی های لبی که پیشتر دوخته بود ؛
بوریا
اکتبر 27, 2014
از سر ناچاری تقویم را به آبان می کشانم
مثل چاقوی کند کسی که گلوی فرزندش را بخشیده است
روز ها
عجیب سنگین پا بر میدارند ،
چون کشاورزی که از گندم زار داس
چون باغبانی که از گل بوته ها ، مار
چون خدایی که از پیامبرانش ، عصیان
جلد هر کتابی که امانت می گیرم لخته خونی ست
آمیخته با انار و شراب …
لابد برای همین است
که چشم های عروسک باغچه قرمز است
و آن ته سیگار های لعنتی
که ساعت ها منتظر کسی ست
که نیستی …
از قدیسان
آن مصلوب خارزده ی بیمارم
که انتهای هر انگشتش مرمی ست
باکره ای
که بر غار های عمیق فاجعه وارش
مردمان مایوس بسیاری
قطار شده اند
با لبخند هایی راستین
و شناسنامه هایی جعلی
( حالا تو برایم از صراحت میخ ها و خبر چینی دارکوب ها بگو )
مثل گنگی دوربین های موال
مثل سر سپردگی عکاس های مخفی
بد قوارگی کمد بایگانی اتهاماتم
کنار دهن گشادی دیوار
عکسی برایت می فرستم
تا حلقه ای به ضخامت گردنم بسازی
از عشق
از آزادی
از بوریای نرم عرفان
و بر خطوط در هم پاشیده ات
گره ای از روسری کسی باز کنی
دایم
و من طی الارض شمسی باشم
آویخته از گیسو ؛
....................................////////////