پای پیاده،فکر تو در سر،خیابان
بامن قدم می زد خیالت در خیابان
از خانه بیرون می گریزم بی تو،اما
از خاطرت لبریز گشته هر خیابان
تو نیستی، گم می کند هم پای این شهر
رد قدم های مرا دیگر خیابان
پشت سرم بی تو فقط بن بست سردی ست
در پیش رویم باتو سرتا سر خیابان
بی چتر زیر بارش باران شعر است
باچشمی از دلواپسی ها،تر،خیابان
خط می خورد از شعرهایم شور بی تو
خط می خورد دیگر از این دفتر خیابان
هم پای عابرها به هر سومی گریزد
در این شلوغی های زجر آور،خیابان
این روزها می فهمد از روی قدم هام
تنهایی ام را بی گمان بهتر خیابان
تو نیستی و خاطراتت را چگونه؟
از خاطر من می برد آخر خیابان؟
مرضیه فرمانی