عهدي كه با ما بسته اي باز از چه حاشا مي كني ؟
حاشا چه حاشـــــايي كزان خـون در دل ما مي كني
ما را نبوده دل دژي چون قلعه ي خيبـــــر كه چون
ره در دل مـــــا يافتــــي " انّـا فتـــــحنا " مي كني
اي ترك شـــــهر آشـــــوب اگر بر غير بربندي نظر
ما را چو قيـــــس عامـري خود را چو ليلا مي كني
ابرو نـــه ابرو بل كمان , مژگان نه بل تيري كزان
دل را چو آهوئي رمــان در دشت و صحرا مي كني
قد گر بر افرازي به دان قـــامت قيـــــامت مي شود
رخ گر بر افروزي به رخ محشر تو بر پا مي كني
با غمزه ي ممتـــدّ خـــــود ، وز حـــــدّ مـدّ قـــّد خود
شيخ شهـــير شهـــــر را آخـــــر مكـــــلاّ مي كني
در حيرتـــــم وقتي كه در روياي خـود گم مي شوم
بي جستـــــجو جانا مرا در خويــــش پيدا مي كني
سر خوش از آنيم ار كه در كــوي تو بسپاريم سر
تنديسي از ما مستقر در عـــــرش اعلـي مي كني
آيا تو مي داني كه پا چـون در ديـــــار مـــــا نهي
بر پا چه بشكن بشكني غوغا چه غوغا مي كني ؟
در طرفه العيـــــني « قمر» مستانه گيرد بال و پر
وقتي كه بر پا شور و شر زان روي زيبا مي كني
کلمات کلیدی این مطلب :
عهد ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/6/22 در ساعت : 17:33:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1197
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.