ازعرفات آمده ام ،ازعرفات آمده ام
تشنه وبا جامِ پُر ازآب حیات آمده ام
آمده ام جان بدهم، درره جانان بدهم
برسرایمان بدهم ،سوی صراط آمده ام
آمده ام سربدهم ،اکبرواصغربدهم
دل به تودلبردهم ازسعی وصفات آمده ام
درپی نور آمده ام، مست سرور آمده ام
ازره دور آمده ام، بهرنجات آمده ام
ماه نظر کرده منم، میل خطرکرده منم
رمی جمر کرده منم، ازجمرات آمده ام
تشنه ی انگورولا، نشئه یازنورولا
مستم ومسرور ولا، تا عبرات آمده ام
نیست جزهفتاد و دوتن، بامن وپوشیده کفن
بهرفدای سر و تن، باحضرات آمده ام
شبهه فکندند به دین، گشته پُر ازفسق زمین
از پی رفع همه ی این شبهات آمده ام
تشنه نی ام آب ،ولی، هستم فرزندعلی
ای همه ی قوم پلی..د ازعرفات آمده ام