ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



کلاغهای متفکر

کلاغهای متفکر
اسمان میغرد.ازخشم یا از شادی معلوم نیست.می غرد .بعد چشمک میزند .و ناگهان کسی روی اسمان با خودکار طلائی امضا می کند.دنباله ی امضا تا بالای درخت انجیر می رسد.تا سران شاخه ی خشکیده که مثل انگشت روبه اسمان است.بعد می رود و ناپدید می شود.اسمان بازمی غرد .می غرد .انگار که حسابی عصبانی شده باشد.مثل وقتی که پای ناموس وسط است.یا پای خاک و وطن.ان بالا ها انگاراتفاقی افتاده باشدهوارنگ عوض کرده.پرنده ها رفته اند.ابرها به هم پیچیده اند.دعوایشان شده.یکی زده .یکی خورده .وحالا اشکش در امده.ان بچه ابر پنبه ای بی تجربه .اشکها می بارند و زمین خیس میشود.کوچه و خیابان اول خال خالی می شوندو بعد کم کم رنگشان عوض می شود.قطره ها شیشه ی پنجره را می بوسند ازبالا تا پائین .و در دل گلدان لب پنجره گم میشوند.ازسرو کول دیوارها پائین میروند.به اب جوها سلام میکنند ویکی ازانها راباد میبردتاداغی تنور.کنار نانها جلزی صدا میکندوتمام. قطره روی برگها سنگینی می کند.بعد انرا می شورد و تلپ می افتد پائین.قطره روی بال کبوترها همانطور می ماند.مثل یک تکه الماس درخشان و عکس اسمان و درختها توی ان برق میزند.کبوتر خودش را تکان می دهد قطره هزار پاره می شود و گم میشود.کلاغها روی سیمهای برق زیر باران کیف کرده اند وپرهایشان انگار ژل زده باشند دسته شده بسته شده خیس شده اما فرار نمی کنند.مثل ادمها نیستندکه می دوند و دنبال سقف می گردندو میترسند زیرباران بمانند.ادمها شاید از شسته شدن می ترسند یا از سبزشدن شاید هم چون از گل افریده شده اند.میترسند زیر باران وا بروند.امااگر سرشان را بالا کنند پرنده ها را میبینند که زیر باران چه کیفی کرده اند.انها تکان نمی خورندحرف نمی زنند وخیره مانده اند به یک جائی.انگار در باران حل شده اند.انگار دیگر هرگز پرنخواهند کشید .سرت را بالا کن و انها را ببین.

کلمات کلیدی این مطلب :  خودکار طلائی ،

موضوعات :  اجتماعی ، نثر ادبی ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/8/14 در ساعت : 13:40:2   |  تعداد مشاهده این شعر :  706


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 15,037 | بازدید دیروز : 12,916 | بازدید کل : 121,781,970
logo-samandehi