ه بانوی سبز خیالم حضرت فاطمه زهرا (س)
خدا یک روز اندیشید طرحی ازجهان سر را
زنی از هرچه زن بیند به خود تاریخ، بهتر را
نشست و هی قلم زد، خط زد و از نو قلم زد تا
بسازد بهتر از صد مریم و حوا و هاجر را !
صفای عشق را با نور و شبنم در گلش تاباند
و با زیر و بمش آمیخت گلهای معطر را
به آن بخشید در آمیزه ای از آب و آیینه
زلال عفت یک دامن معصوم پرور را
سحر با شور درگوشش اذانی سبز جاری کرد
که در چشمش بخوانند اهل دل، الله اکبر را !
و بسم الله گفت و جرعه ای در آن دمید از خود
سپس با شوق میلاد تو نازل کرد کوثر را
و با تو امتداد نور و پاکی را بشارت داد
که گل گیرد دهان یاوه گوی قوم ابتر را !
#
طنین نام سبزت برکت تاریخ شد، برداشت
شبی از گورهای جهل دنیا، هرچه دختر را
گل خنده به یمنت بر لب ایمان شکوفا شد
و باران شد وجودت سالها داغ پیمبر را
خدا زن آفریدت، مثل گل، از ابر، از باران
تو یاری کردی اما جای صدها مرد حیدر را !
شکوه قوت عشق تو در بازوی مولا بود
که با یک ضربه از جا کند کفر درب خیبر را
خدا لبخند زد، بالید بر خود بعد میلادت
از اینکه خلق کرد آن طرح بی همتای محشر را
##
زمانه چرخ زد ، هی چرخ خواهد زد ولی هرگز
ندیده و نمی بیند به خود زهرای دیگر را !