سرشتت از فرط غفلت از خود، نکرد اگر از شعور، دوری
نمی درنگــی که از نـهـادت کنــد بریــن فیـــض نور، دوری
فروتنــی کن که قـــد برافــــرازد آبرومنـــدی ات، که ابلیـس
به خاک مالـــیده شد دماغـــش نکـــرد اگر از غـرور، دوری
تو در قرنطــینه ای که کوری و گرنه گلخند حق شکوفاست
به ذات، نورانیـــت ندارد به هیـــچ وجه از ظهـــور، دوری
توئی تو هیزم ــ گناهکاری اگرــ جهنّــم ، تنــور، زنهــار
چــه خاک هیـــزم به ســربریزد کـــند اگــر از تنور دوری
به ناشکـیبی نمی توان از بلیٌه رَسـت از چــه ناشکـــیبی؟
نمی کنــد از بلـــیّه هرگز به ناشکــیبی، صـــبور، دوری
نمی فریبی مگر خودت را، خدا فریب از تو می خورد کی؟
امــان نداری و با چـــه جرأت نمی کــنی از قصور،دوری؟
مگر نه ای از تبار خاک ای اسیـــر نفسانیـــت بخویش آی
چه قدرت ای ورپریده باشد مگر که تا خاک گور،دوری؟
به می طهارت بگیـــر زیرا که رندِ رندان معرفـــت جو
به هوشـیاری و رنـدی آنی، نکرده از این طهور، دوری
چرا به عرش ـ آستان یزدان ـ نمی گشایی پری به همّت؟
مگر در این عرصه از خداوندت است هر دم ضرور دوری؟
تاریخ ارسال :
1395/1/16 در ساعت : 14:13:54
| تعداد مشاهده این شعر :
755
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.