می روم فکر تو را از سر خود دور کنم
من که باشم که جهان را به تو مجبور کنم؟
"نیست در لوح دلم جز الف قامت یار"
گرچه مجبور شوم چشم دلم کور کنم!
می روم بلکه خیال تو به تاکی برسد
که در آن قوره ی لبخند تو انگور کنم
شعله بر جان من افتاد ز چشم تو ولی
می روم بلکه مراعات تو از دور کنم
جان من! قصه همینست...جهان می گذرد..
به چه قیمت دل خود را به تو مغرور کنم؟
راه بازست... ولیکن ز سفر می ترسم
باز می گردم و اقدام به دستور کنم.
سرایش شعر: راشین گوهرشاهی