«این غزل ذوالرّدیفین از آب درآمده است »
به حق چیز های نشنیده !!!!!
****************************
بالیـــــــده تــــــا تـــــلاطم دریــــا از آب ها
غم در دلـــــم جوانـــــه زنـــــد با عذاب ها
در سینه می تپــــد دل خونم چه سود هست
خرّم اگـــــر که دامـــــن صحــــرا از آب ها
ابلیـــــس ای لعیـــــن خــــــدا دور شو زما
کم دیده ایـم از تو مـــــگر مــــا عذاب ها ؟
سبز است اگر صـــحیفه ی در یا گمان کنم
گیرا شده ســت مــــــوج تمـــــنّا از آب ها
یا رب بگـــــو که سیــــل فنائی شود روان
تا از گلیـــــم مــــــا بکشـــــد پا عذ اب ها
شق القـــــمر نه کم زند از ما سر ای خدا
روغـــــن گرفـــــته ایم کــم آیا از آب ها ؟
یوسف چه بی خیال کشد حبس وین شگفت
خوش کـــــرده جا به جان زلیخا عذاب ها
هرگـــــز به بوی تحفه ی کنعان نمی رسد
چشمــــانـــش گلســتان نشود تا از آب ها
ای دل بتـــــرس از سکـــرات الممات هان
زان لحظـــه هست چون که مهیّّا عذاب ها
گردیـــــده آب اگر کــه ز عشقت بگیر پس
یوســـــف ســـــراغ روی زلیـخا از آب ها
مختـــــار نفــس خویش اگر هستم ای خدا
مَـــــا قُبــــحُ مَـــــا فَعَلتُ بِها ؟ مَا عَذَابُها ؟
آری مــــــرا بُوَد به یقیـــن اعتقاد ، هست
هر نعمـــــتی که هســــت به دنیا از آب ها
بی روی یار از ســـــر مـا بر نداشته ست
دست ازمیـــــان عالـــــم رؤیــــا عذاب ها
تفتیده از شـــــرار عطــــش قلـب هر کویر
سرشار شـــــد قریحــــه ی دریا از آب ها
از فرط تشنــــگی نبود شک که هـر گـَوَن
احســـــاس می کند چو عزب ها عذاب ها
آونـــــد های ساقـــــه ی گل می کند بسی
گلخنده های غنچــــــه شکـــوفا از آب ها
از روز اوّلی کـــــه خــودم را شنــــــاختم
در دل همیشــــه می زده در جا عذاب ها
ماننـــــد کـــوه های جهـــــان پایـدار ماند
هر درّه ای که یافتـــــه ژرفــــا از آب ها
مجــنون نبـــــوده ایـــــم ولی دیده ایم از
سـوز وگــــــداز دوری لیــــــلا عـذاب ها
بی آن که پایشان بشــــــود تر گذشته اند
حوّاریــــون حضـــــرت عیسی از آب ها
انصاف وعدل چرخ فلک را ببین که هیچ
با مــــــا نکـــــــرده اند مـــدارا عذاب ها
******************
******************
تذییل:
بارها در همین سایت مشاهده شده است که برخی دوستان
شاعر با وجود آنکه از طبعی شکوفا و قریحه ای سرشار
برخوردارند و به حق و انصاف شاعرانی مسلط و
فرهیخته به شمار می روند، در اشعار و سروده های
خود ، کلمات و واژه هائی را که با حرف «ع» آغاز
می شوند همچون «عاشقان»، «عشقت»،«عالم»
و..... را به نحوی به کار برده اند که به اقتضای وزن
بناچار «حرف عین» در تلفظ اسقاط می گردد.
صرفاً به این دلیل که در زبان فارسی حرف «عین» و
« همزه » همصدا هستند و فارسی زبانها همچون عرب
زبانها آنها را از مخرجین مختلفین ادا نمی کنند!!!. و از
طرفی عروض علمی شنیداری است و نه نوشتاری!!! و
گاه بر مدعای خود به کتاب عروض و قافیه ی استاد دکتر
شمیسا که به زعم آنان مجوز چنین کاری را صادر کرده
است ارجاع می دهند.
شاعره ی محترمه ای در همین سایت چهار پاره ای را در
دفتر شعر خود درج کرده بود که یکی از بند های آن
لغزش وزنی داشت. وقتی در قسمت نظرات این لغزش
وزنی را تذکار دادم پاسخ داده بود که چون در فلان کتاب
از فلان دانشمند محترم آمده است که چهار پاره محدودیت
وزن ندارد پس شما این لغزش وزنی را نادیده بگیرید!!!
به کتاب مزبور مراجعه و مطلب مورد اشاره آن دوست
عزیز را مطالعه کردم متوجه شدم که دوست بزرگوارمان
برداشت درستی از مطلب آن کتاب نداشته اند و مقصود
نویسنده این بوده است که چهار پاره بر خلاف دوبیتی
و رباعی محدود به وزن معیّنی نیست، نه اینکه پایبند به
قواعد عروضی و وزنی نباشد!!!
به کرّات استاد خوش عمل در ذیل سروده های بعضی
دوستان تذکار داده اند که مثلا در فلان مصرع سروده ی
شما حرف عین از تلفظ اسقاط می شود و این کار صحیح
نیست . استاد گرامی قزوه نیز در حیات خلوت استطرادا
به این موضوع اشاره ای فرموده بودند و این بنده نیز گاه
ذیل سروده های بعضی دوستان مواردی از این قبیل را
تذکار داده ام. امّا گاه بعضی دوستان پذیرفته اند و گاه بی
توجه از کنار آن گذشته اند.
عروض شنیداری است نه نوشتاری!!!!
اگر شاعری اینچنین بسراید:
بر سر نهاده کاجی اگر تاج از آب ها
از ما گرفتـــــه اند بسی باج عذاب ها
که به ناچار«باج عذاب ها»،بایستی «باجَ ذاب ها»
تلفظ شود، شنونده چه برداشتی خواهد داشت؟؟؟ با وجود
اینکه عروض شنیداری است و نه نوشتاری به خواننده می
گوید باید سروده ی مرا از روی کاغذ بخوانی تا بفهمی ؟؟؟؟
عجیب است بلائی که بعضی دوستان جوان بر سر
«حرف عین» می آورند بر سر همزه ی کلماتی از قبیل
«ایادی»، «أیدی» و «آبا الفضل» و «ألَست» نمی شود آورد!!!
در هر حال همصدائی «عین» و «همزه» در زبان
فارسی حد اکثر به ما اجازه می دهد که مانند این غزل
{ذوالردیفین} ما، از آب ها و عذاب ها را مثلا ردیف یا
قافیه قرار دهیم. نه اینکه بلائی بر سر «عین» بیاوریم
که گاه، آوردن آن بر سر «همزه» نا رواست .