ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ادبیات بدون نقد ناپایدار است

روزی یک زوج پیرکه اسطورة تفاهم و سازگاری بودند، شصتمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند و معروف بود که در تمام زندگی مشترک خود هرگز با هم دعوا و اختلافی نداشته‌اند. در این مراسم عده‌ای خبرنگار محلی هم از این پدیدة نادر گزارش تهیه می‌کردند. یکی از خبر‌نگارها به پیر‌مرد نزدیک شد و  پرسید: «ممکنه راز یک عمر همدلی و سازگاری خودتان را برای زوج‌های جوان تعریف کنید؟»
پیر مرد آهی کشید و گفت: «راستش وقتی تازه نامزد کرده بودیم، روزی برای اسب‌سواری به جنگل رفتیم. باران تازه بند آمده بود و زمین خیس بود. نامزدم که برای احتیاط تفنگی با خود برداشته بود جلوتر می‌راند. موقعی که می‌خواست از رودخانه رد شود، نعل اسبش روی سنگ‌ها لیز خورد و او را زمین زد. وقتی با نگرانی بالای سرش رسیدم، دیدم یواش دم گوش اسب گفت: «این یه بار!»
کمکش کردم دوباره سوار شود. اما بعد از مسافتی، موقع پرش از روی یک تنه درخت، اسب باز هم سُر خورد و نامزدم را انداخت. این بار هم  بدون نشان دادن خشمش، در گوش اسب گفت: «این دو بار!»
من که از حرفش سر در نیاورده بودم، دستش را گرفتم و کمک کردم باز هم سوار شود. موقع برگشت به خانه، از بخت بد پای جلوی اسبش در گودالی فرو رفت و صحنة سقوط تکرار شد. او که همة لبلس‌هایش گِلی شده بود، تفنگ را گذاشت روی شقیقة اسب و گفت: «این سه‌بار!» و  شلیک کرد. من که نفسم بند آمده بود، با ناراحتی بر سرش فریاد کشیدم: «دیوانه زنجیری! این چه کاری بود با زبان‌بسته کردی؟»
خانم همین‌طور که به تفنگ تکیه داده بود، نگاه غضبناکی به من انداخت و گفت: «این یه بار!»
خوشبختانه از آن روز تا حالا هیچوقت حرفمان نشده و به خوبی و خوشی زندگی کرده‌ایم!  
شاید بعضی‌ها بگویند این ماجرا چه ربطی به نقدادبی دارد؟ در جوابشان باید بگویم: «این یه بار!»
در واقع، این مثال را برای نویسندگانی آوردیم که کافی است کسی نقدی بر کتابشان بنویسد و خرده‌ای از آن بگیرد تا دودمانش را به باد بدهند. اما چنین حساسیتی نسبت به نقد، مانند این است که کسی به پزشک مراجعه کند و پزشک بعد از معاینة مثلاً بگوید: « متأسفانه یک کلیه‌ شما از کار افتاده.» و مریض از شنیدن این حرف بر‌آشفته شود و بگوید: «مگه من با شما شوخی دارم؟ کلیه خودت و بابات از کار بیفته ان‌شا‌الله...»
واقعیت این است که بسیاری از اهل ذوق، تلقی‌شن از منتقد ادبی، یک داروغه مُچ‌گیر است که به زعم آن‌ها از بی‌هنری مجبور است خود را به ساقة ادبیات بچسباند و از آن تغذیه کند. این خصم‌پنداری منتقد، آفتی است که پیش‌کسوتان را به توهم استغنا و نو‌قلمان را به اعتماد‌به‌نفس کاذب و کم‌مایگی می‌کشاند. بی‌شک اعتماد و تواضع در برابر منتقدانِ دست‌گیر و نه مُچ‌گیر، می‌تواند گوهرآثار ادبی ما را تراش دهد تا باز هم در گنجینة ادبیات دنیا مرتبة شایسته نیاکانمان را تکرار کنیم. امید‌وارم چراغی که امروز بر‌افروخته‌ایم، گامی رو به جلو در احیای رسم نیکوی آینه‌داری در عرصة ادبیات باشد. آینه‌های صاف و بی‌غرض. نه محدب، نه مقعر. بله، نقد سالم و کار‌ساز گاهی کمی درد دارد، اما در نهایت هشداری است برای اقدام به بهبودی. 
سعدی بزرگ می‌فرماید: سه چیز پایدار نماند، مال بی‌تجارت، علم بی بحث و مُلک بی‌سیاست. شاید اگرآن سلطان سخن امروز در میان ما ‌بود «ادبیات بی‌نقد» را نیز به این مصادیق ناپایداری می‌افزود.

حبیب یوسف زاده
به نقل از پایگاه داستان

http://www.naghdedastan.ir/article/11
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1396/6/30 در ساعت : 23:52:35   |  تعداد مشاهده این شعر :  582


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 7,821 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,539,052
logo-samandehi