ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شرحی بر غزلی از بیدل {قسمت دوّم « ادبگاه محبت »}


بیت دوم:



ادبگاه محبت نـــــاز شوخـــــی بــر نمی تابد



چو شبنم سر به مهر اشک می بالد نگاه آنجا



پسوند های اسم مکان ساز در زبان فارسی  به ده



مورد بالغ می گردد.



1- کده: مانند دانشکده ، هنرکده . دهکده .....



2- گاه: مانند دانشگاه ، رزمگاه ، بزمگاه ...



3- ستان: مانند ادبستان باغستان ، گلستان ، بوستان ...



4-سیر: مانند گرمسیر ، سردسیر ....



5- سرا: مانند دانشسرا ، کاروان سرا ، آهنگسرا ، فرهنگسرا ....



6- سار: مانند کوهسار ، یخسار ، دیو سار ....



7- زار: مانند لاله زار ، سبزه زار



8-لاخ: مانند سنگلاخ ،



9- آن: مانند باختران ، خاوران ......



10- دان : مانند گلدان ، نمکدان .....



 



با این وجود در سرتاسر دواوین شاعران ایران زمین از



قبیل حافظ و سعدی و عبید زاکانی و عراقی و عرفی و



فخرالدین اسعد گرگانی و فردوسی و فروغی بسطامی و



ملا محسن فیض کاشانی و قاآنی و کسائی و مسعود سعد



سلمان و ملک الشعرا و منوچهری و جامی و مولوی و



خواجوی کرمانی و ناصر خسرو و نیمایوشیج و هاتف



اصفهانی و وحشی بافقی و حتی صائب تبریزی و.......



کلمه ی «ادبگاه» را نمی توان یافت. «ادبکده» را نیز جز



در دیوان بیدل نمی یابیم:



 

از دقّـــــت ادبـــــــکدهٔ عجــز نگذری



اینجا چو سایه پای به دامن کشیدنست



یا:



آنجا که دل ادبکدهٔ راز عاشقی‌ست



آتش به دست کودک گلبـاز می‌دهند



ادبگاه محبت در ابتدای بیت دوم توضیحی است برای



همان «پهلوی عجز» که در بیت نخست سخن از آن



بمیان آمد و بیان شد که اگر به اندازه سرموئی در این



مقام تواضع بورزی سبب می شود که در اوج قله ی



سربلندی و اقتدار و عزت و عظمت به نشانه ی تفاخر



و به خود بالیدن کلاه خود را بشکنی.



شوخی: شوخی در شبکه ی تداعی بیدل به معنای



گستاخی و پرده دری و عرض اندام  و خودنمائی و



سر به هوائی و نقطه ی مقابل شرم و حیا و



خویشتنداری است:



هرنفس صد رنگ می‌گیرد عنان جلوه‌اش



 تاکند شوخی عــرق آییـــــنه می‌ریزد حیا



و یا:



مژگان بسته سیر دو عالم خیال داشت



از شوخی نگـــــه به تماشـــــا زدیم پا



و یا:



به‌حال خویشتن نگذاشت دل راشوخی آهم



هوایی‌کرد رقص‌گردباد اجزای صحرا را



نیز:



ز محو جلوه‌ات شوخی سر مویی نمی‌بالد



نگه در دیدهٔ آیینه خون شد چشم حیران را



شبنم:



شبنم در شبکه ی تداعی بیدل چشم های متحیّری است



گشوده بر آفاق ( شاعر آینه ها / شفیعی کدکنی / ص 331):



بیدل را غزلی است  با ردیف «است شبنم را » که با



دقت و تأمل در آن این تداعی را بخوبی در می یابیم:



گــــدازگوهـــــر دل باده ناب اســــــت شبنم را



نم چشـــم تحیـــــرعالـــــم آب است شبــــنم را



نگـــردد جمـــــع نوراگهـــــی با ظلمــت غفلت



صفای دل نمـــک در دیدهٔ خواب است شبنم را



جهــان آییـــــنهٔ دلدار و حیـــــرانی حجاب من



چمن صد جلوه و نظـاره نایاب است شبــنم را



به هرجا می‌روم در اشک نومیدی وطن دارم



زچشم خودجهان یک دشت سیلاب است شبنم را



نگردی غافل ای اشک نیاز از ترک خودداری



که بر دوش چکیدن سیل مهتاب است شبنم را



تماشا نیست کم، چشــم هوس گر شرمناک افتد



حیا آییـنهٔ گل هـــــای سیـــــراب است شبنم را



گل اشکـم اگـــــر منظور جانان شد عجب نبود



گذر در چشــم خورشید جهانتاب است شبنم را



خـط خوبان‌کمند غفلـــــت اهـــــل نظــــر باشد



رگ ‌گلهای این‌گلشن رگ خواب اسـت شبنم را



فضولی می‌کنـــم در انتــــــظار مهــــر تابانش



گرفتــم پرده بردارد،‌کجـــــا تاب است شبنم را



به وصل گلـــرخان نتوان کـــنار عافیت جستن



 که درآغــوش‌گل‌، خون جگرآب است شبنم را



ضعیفی تهمـت چــــندین تعلــق بســـت بر حالم



ز پا افتــادگی یک عالم اسبـــاب است شبنم را



حیـــا بال هــــــوس را مانــــع پرواز می‌گردد



نگه در دیـــده بیـــــدل موجهٔ آب است شبنم را



بیدل و تداعی گریهای اشک :



اشک در دیوان بیدل تداعی گر آوارگی و خانه بدوشی



و بی دست و پائی است:



گاه در چشم تر وگه برمژه‌ گاهی به خاک



همچو اشک ناامـــــیدی خانه بردوشیم ما



یا:



منزل ما محمل ما، سعی ما افتادگیست



همچو اشک ازکاروان لغـزش پاییم ما



یا:



چواشک بی سر و پایی جنون شوق‌ که ‌دارد



 زکـــــف نداد دویـــــدن عنـــان دیدن ما را



ایضا:



ننشیند مگر به خـــــاک درت



 اشک بی‌دست و پا روانهٔ ما



نیز:



در این محنت سرا آئینـــــه ی اشـــــک یتیمانم



 که در بی دست و پائی هم مرا باید دوید اینجا



و گاه اشک در دیوان بیدل تداعی گر سرگشتگی است:



چون اشک ز سرگشتی‌ام نیست رهایی



 بیدل چه‌ کنم نشئـــهٔ ایجاد من این است



تعبیری پارادوکسی: «با لیدن نگاه در حالیکه سر به



مهر اشک است»



بالیدن به معنای رشد کردن و بلند شدن و نیز معنای



استعاری افتخار و احساس سربلندی کردن است. در زبان



فارسی، ساختن فعل از اسم وصفت بسیار نادر است، بلکه



آنرا به کمک یک فعل دیگر میسازند. به عنوان مثال ما از



اسم جادو نمی توانیم مصدر «جادویدن»بسازیم.  یا از اسم



کتاب، مصدر«کتابیدن». بلکه باید بگوئیم جادوکردن و



کتاب نوشتن. درعین حال ما مصدر پریدن را که از اسم



" پر" گرفته شده است، داریم. اما آیا بالیدن، هم از قبیل



ساخت مصدر از اسم است  که از "بال" گرفته شده باشد؟



بعید به نظر می رسد اینچنین باشد .



بیدل در بیتی دیگر از «بالیدن نگاه» سخن بمیان آورده



است ، که چون در آن صنعت اسلوب معادله را بکار



گرفته است بخوبی استنباط می گردد که بالیدن را به



معنای بلند شدن گرفته است:



نگاه یار ز پهـــــلوی ناز می‌بــــالد



به قدرنشئه بلند است موج صهبا را



لذا به این قرینه می توان گفت آنجا که بیدل می گوید:



{ چو شبنم سر به مهر اشک می بالد نگاه آنجا } با لیدن



را به معنای بلند شدن گرفته و تعبیری پاردوکسی ارائه



کرده است چون مقتضای سر بر مهر داشتن فرود است و



مقتضای بالیدن صعود!!!



با عنایت به صنعت تشخیص (شخصیت بخشیدن به



نگاه) و تشبیه نگاه به شبنم، با وجه تشبیه «سر بر



مهر اشک بالیدن» و با توجه به اینکه: ناز شوخی بر



نداشتن به معنای برنتابیدن و تحمل نکردن آن است  و



نیز با عنایت به اینکه مقتضای ادب هیچ انگاری خود



است ومقتضای شوخی عرض اندام و اظهار وجود و



همچنین لازمه ی ادب  خجلت است و لازمه ی شوخی



گستاخی و پرده دری:



آنجا که ‌گل حسن حیاپرور نازست



 سیر چمن آینـه هم دیده ‌درایی‌ست



و نیز:



دمی‌که ناز به شوخی زند چه خواهدکرد



 پری رخی‌ که عــرق می‌کند زتاب حیا



می توان گفت که بیدل نازک اندیش و باریک بین در



این بیت در صدد بیان این معناست که: 



مکتب عشق و محبت مقامی است که باید ادب را شناخت



  و ادب ورزید و خود را هیچ انگاشت و از گستاخی



اظهار وجود و عرض اندام پرهیز کرد و شرم و حیا  را



سر لوحه ی رفتار خود قرار داد. گستاخی و شوخی و



پرده دری و عرض اندام و اظهار وجود در این مقام



جایگاهی ندارد. بلکه  در اینچنین مکتب و مدرسه ای نگاه



آدمی در حالی بلند می شود که همچون  شبنم سر بر مهر



اشک دارد.



و حضرت بیدل در دیوان خود به تعابیری گونه گون این



معنا را القاء کرده است:



نگه به هرجا رسد چو شبنم زشرم می‌باید آب گردد



اگر بداند که بی‌محــابا به جـــلوه‌ گاه که می‌خرامد



یا



ادبگاه محبّـــت بر نـــــدارد نـــــاز گســـــتاخان



به غیر از جبههٔ من نقش پایی نیست در کویش



همچنین:



ادبگاه محبت گـــــر نباشـــــد در نظـــــر بیدل



ز شور دل دو عالم یک نمکدان می‌توان‌ کردن



ویا:



همچو شبنم سیر اشک ما به دامان هواست



درگلستان محبـــــت واژگــون می‌گردد آب



و نیز:



چون آبله در خاک ادبگاه محبت



آیینــــهٔ ما آب ز غربال برآورد



و فراوان از این قبیل تعابیر در دیوان او می توان یافت:



به‌ صحرایی‌که‌ من دریاد چشمت خانه بردوشم



به ابرو ناز شوخی می‌رسد موج سرابش را



****************



محیط شرم اگرآید به موج ناز شوخــــیها



نگه خواباندن مژگان بود چشم حبابش را



****************



گل باغ محــــبت ناز شبنـــــم برنـــــمی‌دارد



نمک‌از شوراشک خویش بس باشدکبابش را



****************



مشق اسرار دبســــــتان ادب پر نازک‌ست



نام لغزش تا نوشتی خامه از مسطر گذشت



****************



عرصهٔ شوخــــی ما گوشهٔ ناپیدایی‌ست



هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا



****************



گر نداری طاقت از اظهار دعوی شرم‌دار



شوخی رفتار رســـوایی‌ست پای لنگ را



****************



از اشک توان محرم رسوایی ما شد 



شبنم همـــــه‌جا آینه‌دارست سحر را



***************************************


کلمات کلیدی این مطلب :  شرحی ، بر ، غزلی ، از ، بیدل ، {قسمت ، دوّم ، « ، ادبگاه ، محبت ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/8/27 در ساعت : 17:9:37   |  تعداد مشاهده این شعر :  2654


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1390/8/27 در ساعت : 18:9:38
سلام محضر دوست فرزانه جناب حاج محمدی عزیز
پست فنی و بسیار خوبی بود وبی گمان زحمت قابل توجهی در تهیه این پست کشیده اید از ظرافتهای کاری این کارتان تجزیه و تحلیل واژه به واژه بیت بود که در نهایت به معنای خوبی در بیت دست یافته اید با آرزوی سلامتی و موفقیت
&&&&&&&&&&&&&&&&
درود بر شما / سپاسگزارم جناب پور افشار عزیز از نظر لطف شما .
برزو علی پور (خودکار کم رنگ)
1390/8/28 در ساعت : 23:50:10
جناب حاج محمدی عزیز
بابت مطلب این پست عرض می شود که دست شما درد نکند .
این فریمان هم آدم های بزرگ کم نداشته فارغ از استاد شهید مطهری من یادم می آید در دوران فرماندهی سردار شوشتری حدود یک سال مامور در لشگر پنج نصر بودم شب هایی که افسر جانشین بودم با دوستان صحبت می نمودیم یکی از بچه ها از شهید بزرگواری به نام شهید غلامعلی سجودی فریمانی زیاد سخن می گفت یاد همه شهیدان راه حق زنده باد.
موفق باشید .
با احترام _ خودکار کم رنگ
****************
سلام بر شما : جناب علی پور عزیز بسیار سپاسگزارم از نظر لطفتان . شهید بزرگوار سجودی که خدایش رحمت کناد از هم دوره ای های این بنده بود . از آنان بود که { جام بلا بیشترش دادند } نمی دانید چه بر سر فرزندانش آمد . دریغ دریغ دریغ . خدایا چه حکمتی در کار تو هست !!!!
سید حسن رستگار
1390/8/27 در ساعت : 22:24:52
سلام ودرود

استاد حاج محمدی عزیز از کلاس درستان استفاده ها بردم عزیز

بر قرار و بر مدار
یا علی
***************
سلام بر شما دوست عزیز و سید بزرگوار جناب رستگار عزیز . ذره پروری فرموده اید . اتفاقا این بنده از احادیثی که شما هر روزه در حیات خلوت این سایت قرار می دهید بهره مند می شوم . اجرتان با خداوند منان .
سید علمدار ابوطالبی نژاد
1390/8/28 در ساعت : 17:25:28
سلام آقای حاج محمدی عزیز
با دقت وژرف نگری خاص وبصورتی علمی شرح نموده اید . استفاده کردم

سربلند باشید وپیروز
*******************
سپاسگزارم از شما سید بزرگوار . خوب است افاضلی همچون شما و دیگر عزیزان اگر نکته ای به نظرشان می رسد بیان کنند تا مورد استفاده ی این بنده و مشتاقان قرار گیرد .
محمد وثوقی
1390/8/29 در ساعت : 0:59:12
سلام بر جناب حاج محمدی گرامی
سعیتان مشکور استفاده کردم.
مستدام باشید.
&&&&&&&&&&&&&&&&
سلام بر شما جناب وثوقی عزیز / بسیار سپاسگزارم از حضور شما .
ناصر عرفانیان
1390/8/28 در ساعت : 17:32:3
باسلام وعرض ادب احترام از باریک بینی وزیبا شناسی شعر بیدل خیلی خوب تعریف می فرمایید

دست مریزاد بهر ه وافر بردیم خسته نباشید


پیروز و موفق در پناه حق
&&&&&&&&&&&&&&
جناب عرفانیان عزیز سلام و درود بر شما / سخت مشتاقم اگر نکته ای در رابطه با ابیاتی که شرح داده شده است به نظر دوستان بزرگوار می رسد بیان کنند تا مورد استفاده ی مشتاقان قرار گیرد .
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1390/8/28 در ساعت : 20:19:31
جناب استاد حاج محمدی عزیز
دست مریزاد ، " حد همین است سخندانی و دانای را "
استفاده کردیم و محظوظ شدم و با احترام همان بیت قبلی را تکرار می کنم :
< دل از بیدل گرفتن کاری آسان نیست می دانم >
< تو درهم رفته ای آنقدر با بیدل که می گیری >
*************
صمیمانه سپاسگزارم از عنایت خاص و نظر لطف شما استاد بزرگوار . تمنا دارم اگر نکته ی خاصی به نظر مبارک شما در ظریفکاری های حضرت بیدل می رسد که از نظر کمین پنهان مانده است بیان کنید تا هم اینجانب و هم دیگر مشتاقان بهره مند گردیم .
مصطفی معارف
1390/8/28 در ساعت : 11:34:22

استفاده کردیم از درستان .جناب حاج محمدی ،

منتظران را به لب آمد نفس !!!!!!!!
هر جا که هستید نانتان گرم و آب تان سرد باد .
&&&&&&&&&&&
متشکرم دوست عزیز . آن هم به چشم .
سارا وفایی زاده
1390/8/28 در ساعت : 9:33:46
سلام استاد حاج محمدی عزیز

مطالب زیبایی را که ارائه داده بودید خواندم و بهره بردم.

بسیار سپاس زحمات فراوانتان را. منتظر ادامه مطالب هستیم.

مستدام باشید.
****************
سپاسگزارم از شما .

مصطفی پورکریمی
1390/8/28 در ساعت : 20:7:15
سلام جناب استاد حاج محمدی عزیز

این شرح شما آنقدر استادانه و مستدل است که هر خواننده ای علاوه بر حظ علمی،طعم خوب اشعار بیدل را بیشتر می چشد .استاد عزیز فقط با توجه به این که امکان سهوالقلم در نسخه های بیدل وجود دارد احتمال دارد مصرع دوم به این شکل باشد :

چو شبنم سر به مهر اشک می مالد نگاه آنجا.......

یعنی نسخه ی صحیح " می مالد " باشد که با سر به مهر گذاشتن هم بیشتر سازگار است .

موفق باشید .
**************
با تشکر از حضور مستمر شما دوست فرهیخته و نظر لطفتان / جناب پور کریمی عزیز در شرح ابیات بیدل به احتمال نمی توان تمسّک جست بلکه باید احتمالات را با تفحص در نسخ موجود حد اقل به مرتبه ی ظن قوی رساند تا محلی در خور بحث باشد . بنده تاکنون ندیده ام که در نسخه ای « می مالد » به جای « می بالد » آمده باشد .
هم اکنون 14 سال (شمسی) و 4 ماه و 9 روز و 16 ساعت و 36 دقیقه و 55 ثانیه است همراه شماییم 452968615.030 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 7,492 | بازدید دیروز : 6,651 | بازدید کل : 122,955,652
logo-samandehi