ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



دخترم ترانه(نامه)

 

دخترم ترانه

سلام

این نامه را از کنجی می‌نویسم 

که اهلِ جبرِ خوابند و وقفه در بسترِ رختخواب 

اهالیِ کفگیری برنج و شن

یا ملاقه‌ای آش و خورشتِ مختصر و خلاصه به آب!

جمع رزقِ سوزن و سُرم

قصه‌هامان نه غصهٔ عینک و سمعک و عصا

که غصهٔ فتادن از رونقِ دست و پا

وَ تماشایِ جادهٔ آنسوتر از انتهاست

انیس و همجوار و همسایهٔ دیوار به‌دیوارمان

پنجره و دری‌ست که هر روز بی اعتبار

چشم‌ها خیره

حوصلهٔ سررفته از کاش و شاید را

بر نیمکتِ آرزویِ دیدار

با سوزنِ تنهایی

وَ نخِ بی کسی وصله می‌کند

سهمِ لبخندمان از تلخندِ ندانستنِ آخر چرا ؟!

تسلیم

وَ زکاتِ سکوتمان تنها سرفه‌ای‌ست

که بی فوتِ وقت

حوالهٔ هوایِ بی‌کسی ریه می‌کنیم

وَ من پدرت

خوبم

خوب غصه می‌خورم

خوب از فنجانِ داغِ غم

بی فالِ نیک

قهوهٔ قجری می‌نوشم

وَ خوب حقوقِ آب باریکه‌ای 

برایِ چشمانم در نظر گرفته‌ام

تا خوب

از فراقت حنانه

از دوری‌ات ناله

وَ از هجرانت مویه کنم

وَ تو نگران نباش

نقصی ندارم 

جز نگاهی منتظر

جز قلبی جامانده پشتِ سر

جز خیالی از سایهٔ خود هم بی خبر

راستی!

هر شب سرِ ساعتِ سکوت 

که از دلشورهٔ یک دنیا باورِ دیگر ندیدن‌ات

بالشتکِ خوابم تَر و تُرد و نمناک می‌شود 

به سادگی کاسهٔ چشمانم را

بشوقِ ضیافتِ دیدارِ قد و قامت‌ات

به کنجِ آستین می‌روبم

تا سپیدیِ مردمک 

وَ سیاهیِ بختِ هفت خط را

با بویِ تو

آرزویِ بهشت

عطرِ ریحان 

به امّیدِ فردا 

بخطِّ خواب بَرم

وَ سحر چون بی آوازِ خروس برمی‌خیزم 

به آب رکنابادِ عشق وضو می‌سازم

بقولِ نقالِ کلاغ اعتماد می‌کنم

بخود شادباش می‌گویم

نماز می‌خوانم

پرستویِ دلِ آبستنِ درد را 

به آسمانِ دعا پرواز می‌دهم

وَ بعد امّا...

نشان به آن نشان

که مرغِ همسایه هنوز غاز است

به تکرارِ هر روزِ شانه زدن بر موی‌ام

از آینه بیزار می‌شوم

بغضی تا خدا بر شانه‌ام سنگینی می‌کند

زمین لرزهٔ ندیدن‌ات 

بر سقفِ نگاهم آوارمی‌شود

صبرم چون عصا تا و خم می‌گردد!

زمان بی وقفه می‌رود از دستِ شایدِ آمدنِ تو

وَ باز جز دری بسته به زنجیر و قفل 

وَ سقفِ چند ده متری حیاط 

تماشاگهی به وسعتِ تو نمیآبم

راستی یادت نیست!

آن‌روزی را که آمدی 

آمدم قلبم را به‌ زنجیرِ آرزوهایت بستم 

تا هرچه می‌خواهی 

از خود بکاهم و برایِ تو بخواهم

یادت هست!

روزی را که برایِ شکارِ شوقِ یک لبخندت 

چهارپایِ اندیشه‌ام

از من گذشت 

لنگان تورا بر دوشِ خرکِ دل نشاند

وَ پدری آموخت

یادت هست!

آنروزها راکه شکوفهٔ لبهایت 

گونه‌هایم را

به لبخند و بوسه دعوت می‌کرد

بی محاسبهٔ بابا نان داد 

یا طلا
یا...

یادت هست!

آن‌شبی را که سفید بخت شدی 

سفید برف شد موی‌ام 

و تو نپرسیدی حتّی چرا!؟

یادت هست!

نه، یادت نیست دخترم

یعنی دیگر مسافرم

رفتن نزدیک است و

کوچ پیش روست و توفیری نمی‌کند

اصلاً دخترم 

مراببخش!

به رؤیایِ هفت سالگی‌ات قسم

به خاطراتِ هفده سالگی‌ات سوگند

به هرچه نیامدن‌ات

آنچه ندیدن‌ات

قانع گشته‌ام

نمی‌خواهد حتّی از من 

یادی به یادت آوری

راستی دخترم!

شاید این نامه روزی به دستت رسد

که بوی الرحمانم 

بر بادِ بالِ کبوتران

در خیالِ سیمرغِ تو پرواز می‌کند

دخترم!

دیگرخوابِ زمستانی‌ام آغاز شده

باید بروم

خداحافظ 

خوش باشی و خرسند

پدرت 

گریه نکن بخند

 

 

سیدمحمدرضالاهیجی



   تاریخ ارسال  :   1396/11/20 در ساعت : 7:29:6   |  تعداد مشاهده این شعر :  719


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 14,516 | بازدید دیروز : 12,916 | بازدید کل : 121,781,449
logo-samandehi