ای سیر مکن فخر که این دارم و آن
اینجا بود آن ملکم وآ نجای دکان
برجامه و برخانه خود کم تو بناز
کم گو زمد سال و لباسم چه گران
در آینه گویی که چه غوغا شده ای
با عطر فلان و کت با نام و نشان
با مرکب زرین خود انگه که روی
آهسته بران مرکب و بنگر به عنان
در خواب خوش افتاده و غافل شده ای
از رنجش همسایه بی تاب و توان
در کام تو خوش آمده این عیش مدام
غافل تو زآه دل ناکام نمان
تاچرخ زمان درید خوشکامی توست
غم را توزچشمان فرورفته بران
فخری که تو با مال خود اندوخته ای
مهمان تو امروز و به فردا به گمان
زآن باد غروری که به غبغب زده ای
هشدار زطوفان دل از حسرت نان
روزی که کنی جامه فاخر توزتن
یکسانی خود با دگران کرده عیان
سیرو شکم گرسنه از خاک بود
از خاک بوندو همه در خاک مکان
حیف آنکه به خود خواهی خود سجده کنی
یکباره ببینی که فنا گشته زمان
غمین
کلمات کلیدی این مطلب :
ای ،
سیر ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/28 در ساعت : 11:30:12
| تعداد مشاهده این شعر :
894
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.