آی همســایه تو تفسیــرِ غــزل های منـی
تـــو مسلمــانی و از ریشـــه و آبـای منـی
سال ها پنجـــره ات بــازنشد رو به بهــار
سـروهایت همه خشکیـد در انـدوه و غبــار
سـال ها چشـم تو جز بارش آوار نـدیـد
هیچ جز آتش و موسیــقی ِ رگبـار نـدیـد
دلت از این همه اندوه تَرک خورد وشکست
بغض هایت پسِ آن کوه ترک خورد وشکست
نـــاله در وسعتِ آوارگی اََت آمـد و ماند
اشک بر غربت و بیچارگی اَت آمد و ماند
کوچه ات پُر شــده از خیمه ی بیـداد چرا؟
خـانه ی ظلـــم از انــدوهِ تــو آبـاد چرا؟
آی همسـایه بگو با تو شبِ سـرد چه کرد؟
با دلِ آینه ات ضـربه ی نامــرد چه کرد؟
بـا نگاهِ تــو من از درد به خـود می پیچم
مثـل آواره ی شبگـــرد به خــود می پیچم
آی همسایه تـو قربانی تــزویـــر شـدی
قبضه در قبضه پُـر از دشنه و شمشیـر شدی
شعله ی دربه دری حنجره ات سـوخته است
خانه و شهر و گُل و پنجره ات سـوخته است
قامتت خَـم شـده از بس نزدی پلک به هـم
چهره دَرهم شـده از بس نزدی پلک به هـم
آی مظلـــوم، دلـم خوب، تــو را می فهمد
شده معلوم، دلـم خوب، تــو را می فهمد
صبــر کن همسفـــر از راه کسی می آیـد
عــاقبـت از دلِ شب دادرســی می آیــد
خوبِ من، مهدی ی ما شافی ی تنهایی توست
چشـــمِ او شــاهدِ جغــرافی ی تنهایی توست
دگر از این همه بُن بست خبرنیست که نیست
بر تنِ شاخه ی تو زخم تبـر نیست که نیست
بــاز هم فصـل گل و خــوشه و گنـدم برسد
یــار می آید و پـایـان تهـــاجــم بـرسد