شیرین و فرهاد ( دیابت ) طنز
شنیدم حضرت شیرین به فرهاد
گرفت از خوردن خربوزه ایراد
که قندت می رود بالا دوباره
نداری غیر قرص قند چاره
خودت را وقت خوردن کنترل کن
کمر بند هوس را سفت و شل کن
خدا نا کرده چشمت می شود کور
نه از نزدیک می بینی نه از دور
شنیدی با پری خانوم چه کردند
مچ پای چپش را ارّه کردند
صنوبر دختر مشتی غضنفر
چشاش که کوره گوشاشم شده کر
زری خانوم هووی حاجی طوبا
شده محروم از یک دست و یک پا
رقیه دختر آبجی سکینه
نمی تونه دیگه چیزی ببینه
ملک خانوم عیال آقا پرویز
می ره هر روز بیمارستان دیالیز
صدیقه مالک خونه قدیمی
که با من بود خیلی هم صمیمی
دو ساله تو بهش زهرا خوابیده
ننه جونش واسش یه گور خریده
همینطور ورّ و ور می گفت و می گفت
لباش اصلا نمی شد روی هم جفت
آقا فرهاد که خیلی خیره سر بود
ازین شیرین زبانی ها پکر بود
دوید پای برهنه توی حرفاش
می خواس کل کل کنه یه خورده باهاش
بهش گف : نازنین حرفات درسته
نمی دونم که کی اونا رو شسته
ولی آلودگی بسیار دارن
یه کم دوز و کلک در کار دارن
تمام خانوما را برشمردی
ولی اسمی از آقایون نبردی
ضوابط را مکن خرج روابط
دیابت بی دیابت بی دیابت
اگر از قافیه دورم ببخشید
نبود این گونه منظورم ببخشید
به این گفتن مرا وادار کردی
سماجت در سخن بسیار کردی
به من چه دختر مشدی غضنفر
صنوبر اسمشه یا سیب نوبر
چه کار دارم زری خانوم چه کرده
که جفت ِ پاشو دکتر قطع کرده
ملک خانوم ، رقیه ، یا زری جون
به من اصلا چه مربوطند ایشون
حبیب آقا که قندش رو هزاره
هنوز قر می بره اطوار میاره
منو می ترسونی از قند بالا
نمی میره فری جون حالا حالا
تازه چن وقته اصلا قن نخوردم
هنوز قبراق ِ قبراقم نمردم
دوتا کیک و هف هش کیلو شکولات !
واسه اینه تمام جنگ و دعوات ؟
بذا خوش بگذره این چند روزه
مکن در امتحان ما را رفوزه
منم فرهاد و شیرینی پرستم
تو دادی دست شیرین را به دستم
اگه اول لبم شیرین نمی شد
حال و احوال من همچین نمی شد
چرا فرهاد و دست کم می گیری
برای قند من ماتم می گیری
اگه کوهم بشه تو بیستون قن
خراب میشه به دست تیشه ی من
به گوش من رجز خوندن درس نیس
دل فرهادو سوزوندن درس نیس
آدم یا زنده می مونه یا می ره
مهم اینه ، که روباهه یا شیره
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )