یاد ایامی که از ما دوستان را یاد بود
روح ما از قید و بند زندگی آزاد بود
چشمها پر نور و غمها دور و جانها در سرور
سینه ها پر مهر و سرها سبز و دلها شاد بود
در کنار جویباری... سایه سار گلبنی
باده پیما حرفهامان هر چه بادا باد بود
در دل ویرانه گر بیتوته می کردیم باز
شادمان بودیم چون میخانه مان آباد بود
در کنار باده ی شورآفرین تلخ وش
لحظه ها شیرینمان از قصه ی فرهاد بود
پیر دایم مست خوش رفتارمان یادش بخیر
در طواف خم می هم از پی ارشاد بود
دست در دامان رند باده نوشی می زدیم
گر جهانی جمله با ما بر سر بیداد بود
بیدلاگو ناصح بیدل که تلخش باد کام
پندمان می داد اما پیش ما چون باد بود
دورگردون جمع مارا چون بنات النعش کرد
ناخوشی تا بود از این خصم بدبنیاد بود
دختر رز را که شو نادیده زندان کرده اند
چیست جرمش؟گفت زاهد:باده اش نوزاد بود!
«خوش عمل»آن روزهامان یاد کز میخانه ها
هر که می آمد به آوای مبارکباد بود.