ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



دیوانه نامه


دیوانه جان سلام بگو داستان خویش



تا بشنویم قصه این قهرمان خویش



دیشب  ترا بگو به خیابان نبرده خواب



از تو عبور کرده دو صد کفش با شتاب



سرما تو را گزیده و پیچیده ای به خود



چون کاغذ مچالۀ یک صفحه از کتاب



تا صبح چشم بسته و سگرت کشیده ای



یک لحظه خواب رفته ولی سایه دیده ای



دیدی فتاده سایه شیطان به روی شهر



دودی برامد از دهنش رو به سوی شهر



ابر سیاه، واهمه بارید شهر را



شیطان دهان گشوده و بلعید شهر را



از خواب بد پریده و رنگت پریده بود



رنگت شبیه آدم جن دیده می نمود



چون طفل خواب سوز که خوابش نمی برد



از خواب بد پریده به یک سمت می دود...



تا صبح شهر خواب و تو بیدار بوده ای



زانو بغل گرفته و بی یار بوده ای



بادی وزید در بغلت کاغذی سپرد



چشمت به عکس گوشه یک روزنامه خورد



یک لحظه چشم های تو لغزید روی عکس



دست چپت دوید به سرعت به سوی عکس



عکس تو بود درج به یک سر مقاله بود



دستت ولی به داخل سطل زباله بود



در موقع شکار غذا می شوی شکار



عکاس منتظر بدهد دکمه را فشار



این عکس عکس سال همان روزنامه بود



عکست گرفت جایزه، عکست چکامه بود



دیوانه جان تنور فریب از تو روشن است



امشب چراغ خانه دیب از تو روشن است



عنوان سر مقاله یک سر دبیر تو



یا سرفه های تلخ سخنران پیر تو



هم نان گرم منتقدان را پزیده ای



هم کیک های تازه به دوران رسیده ای



هم قهرمان قصه یک داستان نویس



هم می شوی به نم نمک شاعرانه خیس



اما به غیر لقمه حسرت نمی خوری



جز فحشهای محض شرارت نمی خوری



بیش از هزار بار زمین خورده ای ولی



خوش شانس بوده ای که به صورت نمی خوری



هر کس که از تو گپ زده خرناس می کشد



بر روی خویش کمپل احساس می کشد



کابوس کودکان شده ای با عبور خود



زشتی شهر تان شده ای با حضور خود



از ترس توست طفل اگر خواب می شود



تا او به خواب ناز رود آب می شود



آن دیو های هفت سر قصه ها تویی



کابوس ها و درد سر قصه ها تویی



یک عده ای ترا همه جا سنگ می زنند



چون کودکان کوچه تورا سنگ می زنند



از کودکان کوچه توقع نمی رود



این عابران خوب چرا سنگ می زنند



دیوانه جان هنوز نفس می کشی بگو



شب را ز روی شهر تو پس می کشی؟ بگو



این شهر خواب رفتۀ با زور قرص خواب



شهری سوار زلزلۀ موج اضطراب



شهری هزار رنگ و هزار از هزار بیش



شهری که خواب می رود از فکر و ذکر خویش



حالا عجیب شهر شما خواب رفته است



ساعت به وقت کیست که مهتاب رفته است؟



تعریف کن حدیث خودت را برای ما



پر رنگ کن تراژدی قصه های ما



دیوانه ای که جای نداری تو در زمین!



پیچیده ماجرای تو در شهر این چنین:



از رادیو شنید خبرهای ناگوار



قلبش شبیه مرکز شهرش از انفجار



از خانه تا به حادثه یک دم دویده بود



او دیده بود چند کبوتر پریده بود



او می دوید شهر سراسیمه می دوید



در باد سوی شعله گل و هیمه می دوید



می گفت: کاش خواب ببینم خدای من



پیش از نگاه کور شود چشمهای من



می گفت: روزگار نپیچی به پای من



ای جای چرخهای تو بر گرده های من



پیش از همه سریع خودش را رسانده بود



اما چگونه هیچ به یادش نمانده بود



یک ربع بعد بمب گذاری رسیده بود



اما به چشمهای خودش او چه دیده بود؟



با درد و داغ و واهمه هم خانه شد ولی



شش روز بعد حادثه دیوانه شد ولی



شاید سری میان سران بوده پیش از این



جمعی برای او نگران بوده پیش از این



آیا سوال کرده کسی از سوابقش



آیا چه گفته باز دو چشمان عاشقش



دیوانه جان حکایت دیوانگان بگو



شاید زمین نمی شنود با زمان بگو



شاید به گوشهای زمین پنبه ماندگی است



یک پنجه کن دو حنجره با آسمان بگو



چیزی عوض نمی شود از ماجرای تو



چون هیچ جا نمی رسد اینجا صدای تو



 


کلمات کلیدی این مطلب :  دیوانه ، نامه ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/10/15 در ساعت : 19:16:20   |  تعداد مشاهده این شعر :  1105


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

اکرم بهرامچی
1390/10/15 در ساعت : 23:6:13
هم قهرمان قصه یک داستان نویس




هم می شوی به نم نمک شاعرانه خیس


سلام آقای بینش
واقعا درد ناک و ژرف سرودید و مانا و خواندنی
دست مریزاد
.....
خانم بهرامچی تشکر فراوان از نظر لطف شما
صادق رحمانی
1390/10/17 در ساعت : 10:11:42
دست مریزاد.
...
تشکر جناب رحمانی
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1390/10/16 در ساعت : 9:22:52
سلام و عرض ارادت
دست مریزاد بسیار شیرین ، شیوا و دلنشین بود این غزل مثنوی شمآ ،
سوژه ی جذابی هم داشت ، دست مریزاد
با عرض پوزش چند مورد نوازش نیاز دارد که به نظر میرسد اشتباه تایپی باشد از حمله:
قلبش چو مرکز شهرش از انفجار ، بگویید ====>قلبش چنان چو مرکز شهرش از انفجار
یا"آن دیو دیو هفت سر قصه ها تویی" ==> آن دیو های هفت سر قصه ها تویی
....
با سلام
و سپاس از تذکرهای به جای تان.
محمد توحیدی چافی
1390/10/17 در ساعت : 19:9:57
باسلام شاعر گرامي
نظرتان را خواندم و سپاسگذارم بخاطر نقد تان...دقيقا به همين دليل به سايت آمده ام...و براي اين نقد ها خيلي ارزش قائل هستم...دوست دارم مواردي از گهنگي را بفرماييد كه در كار هاي آتي و يا همين كار استفاده كنم...دلايل عدم نقد بخاطر اين است كه نمي دانيم نقد ديگران چه تاثير خوبي در كار ما مي گذارد...خوبي و بدي كارم را در آثار ديگرم نيز لطفا ياد آور شويد...ممنون
محسن یاری
1390/10/16 در ساعت : 1:12:34
سلام دوست خوبم سید جان واقعا از خواندن این شعر روان و شیوا لذت بردم . سپاس مهربان
...
من هم از نظرهای خوب شما دوست خوبم سپاسگزارم
سیده فاطمه صداقتی نیا
1390/10/17 در ساعت : 17:24:55
سلام
سپاس استاد شاعرم
لذت بردم
....
تشکر فراوان از شما خواهر خوبم
حمیده میرزاد
1390/10/17 در ساعت : 1:3:55
سلام آقای بینش

شعرتان زیبا وخواندنی بود لذت بردم که چه زیبا حقایق تلخ جامعه را بیان کرده اید

موفق باشید
....
خواهر گرامی از لطف تان تشکر بسیار
سیاوش پورافشار
1390/10/17 در ساعت : 19:40:43
درود شاعر
چند بار خواندم
خیلی خوب شعر را پرداخته اید
موفق باشید
بازدید امروز : 19,408 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,575,368
logo-samandehi