همای چرختاز ای مرغ آزاد
به پهنای تو میخواهم رسیدن
فضای بیکران را دوست دارم
همانجا مست و بی پروا پریدن
به چشم آفتاب از بام گردون
زمین را ذرۀ ناچیز دیدن
ز سوز آرزو در بزم خُرشید
به قلب نوریان عشق آفریدن
شراب خوشۀ پروین به ساغر
نوای زهرۀ چنگی شنیدن
گهی با دُختر مهتاب مستی
گهی استاره را در بر کشیدن
خوشا پرواز هستی
ز شور عشق و مستی
باین آزادگی در آسمانها
زمین ما که رخشان اختری بود
بسی روشنتر از نور تمنا
چراغ خلوت استارگان بود
به سقف نیلگون قندیل زیبا
به ساز زهره میرقصید عمری
به دورش نوریان پروانه آسا
کنون سرد است و تاریک است و خاموش
ز توفان حوادث رفته از جا
دلش گور سیاه زندگانیست
تنش زندان شوم آرزو ها
به جای نور در فانوس هستیش
همی رقصند اشباح من و ما
از آن در شعله مستیش
چنین در خاک پستیش
همی سوزد روان کهکشان ها
به دام آب و گل افتاده اکنون
نه دیگر نور چشم اختران است
بود ماتمسرای حقپرستان
مقام عشرت اهریمنان است
حصار آرزوی نا توانان
اسیر قدرت زور آوران است
به دژخیمان شومش می گذارم
نه اینجا مأمن آزادگان است
به سویت ره نما ای مرغ آزاد
مرا در سر هوای آسمان است
من و تو هر دو آزادی پرستیم
مرا آنجا که هستی آشیان است
مپرس از من چسان اینجا اسیرم؟
عیان ما چه محتاج بیان است؟!
اگر زینجا پریدم
به پهنایت رسیدم
بپردازم برایت داستان ها.
بارق شفیعی
کابل
٢۰/۵/١۳۴١
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/27 در ساعت : 19:32:56
| تعداد مشاهده این شعر :
848
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.