* نذر حماسه ی تنهایی امام مجتبی ( ع )
این مثنوی، روایت یک دلتنگی است. عناصر زبانی در آن چندان امروزی نیست و شاید از پیوستگی بایسته برخوردار نباشد، ولی با بغض سروده شده است. امیدوارم مادر بزرگوار هستی، با لطف خود بپذیرد.
از زخم دریا سهم ما اندوه و درد ست
چونان که سهم باغ ها هم برگ زرد ست
از زخم دریا قصه ها خونین تبارند
در قصه ها مردان عاشق کم شمارند
از زخم دریا آسمان خون گریه میکرد
پردیس هم چون رود جیحون گریه میکرد
خوانی بهشتی هدیه از دستان دریا
تکریم مردم بر لب دریا شکوفا
در قلب دریا عشق مردم بیکران ست
چون جان دریا خانه ی پیغمبران ست
طفل کرامت بر سرش دستان دریا
جود و سخاوت بر سرش دستان دریا
دریا دلش از درد مردم گریه می کرد
بر حرمت مفقود گندم گریه می کرد
مردم ولی از زخم او پروا نکردند
در آسمان مهر او پر، وا نکردند
دریا گرفته ذکر حق از جان زهرا
داد و دهش را هدیه از آغوش مولا
دریا دلش آشفته از زخم خزان بود
دریا نگاهش ملتهب از سوز جان بود
دریا غمش چون کوه، صبرش کربلایی
دریا نگاهش گرم، زخمش نینوایی
برگوهر مجروح دریا زخم صد جهل
از سوی مردانی فقیه و زبده ای فحل
خیل عظیم عالمان، زُهاد دینار
آن حافظانِ مصحفُ و اندیشه چون مار
از پیش و پس بر جان او خنجر کشیدند
بر خنده ی تمثال هو خنجر کشیدند
حتی بزرگ لشکرش پیمانه بشکست
بغض خدا را در دل میخانه بشکست
از مکر و از دینار شامی مردمان کور
از فتنه های مار شامی مردمان کور
با گوهر مجروح دریا یاوری نیست
اشباح مردان بیش، اما یاوری نیست
بر چشم دریا زخم تنهایی کشنده ست
هر زخم خون این من و مایی کشنده ست
آشفته حالی در سر دریا روان بود
یک آسمان آیینه با زخمی نمک سود
دریا همین آشفته حالی را پسندید
دریا از این آشفته حالی عشق حق دید
***
در کوچه ها از زخم دریا خون روان ست
از زخم تنهایی، گل مجنون روان ست
مجنون که از زخم جدایی دل غمین بود
در حلقه ی فرهادها همچون نگین بود
***
کمتر زبانی زخم دریا را سروده ست
هر جا نگاهی هست، در ظلمت غنوده ست
در ازدحام جهل مردم، کفر جانها
تنها ترین سردار تاریخ است دریا
دهم مهر ماه هشتاد و نه