مرا دردل دبستاني دگرزاد
به بهمن ماه انساني دگرزاد
سحر،آيينه ام را فجرباريد
فضاي سينه ام را فجرباريد
برآمد ژاله ژاله سوسنستان
دل ام شد هاله هاله روشنستان
زمين را عطرسرخ لاله پيچيد
به گِرد باغ ِ شبنم هاله پيچيد
نداي روشن والفجرآمد
به پايان روزهاي هَجرآمد
ليال ٍ عشردرجان ام فروريخت
دل ام ازآفتاب مشرق آويخت
تجلي كرد درشب طورسينين
گل افشان شد رخ مهتاب سيمين
يد بيضاي موسي شد نمايان
سحرزد برشبستان طبل پايان
*
مرا دردل دبستاني دگرزاد
به بهمن ماه انساني دگرزاد
مرا تا مشرق ساغر رسانید
مي والشفع والوترم چشانید
دهيدم جامي ازوالليل اذا يَسر
كه گردد تيرگي ازخانه ام كسر
"شب وصل است وطي شد نامه ي هَجر
سلام ٌ فيه حتي مطلع الفجر"
*
چو واكردند ياران راه بهمن
رسيد ازصبح صادق ماه بهمن
به صبحي ازخُم خورشيد دادند
شراب بي غش دلخواه بهمن
به قاف روشنايي برنهادند
مريدان رهايي گاه بهمن
ميان ماههاي سال شمسي
فزون ترشد فزون ترجاه بهمن
نجات ازظلمت فرعونيان را
خبرگيرازدل آگاه بهمن
*
مرا دردل دبستاني دگرزاد
به بهمن ماه انساني دگرزاد
چه بهمن بهمني كوخصم عاد است
فروكوبنده ي ذات العماد است
همان بهمن كه روزي شب شكن شد
سپاه فيل را آتش فكن شد
همان بهمن كه درآيينه خنديد
وَقصرطاغيان را درنورديد
همان بهمن كه صدها تازيانه
بزد برپشت عفريت زمانه
همان بهمن كه شد سوط عذابي
برآمد ظالمان را چون شهابي
همان بهمن كه مرصاد خدا شد
شرارستان خواب اشقيا شد
*
مرا دردل دبستاني دگرزاد
به بهمن ماه انساني دگرزاد
*
دل ام را نوري ازژرفا صدا كرد
نگاه ام را به دريا مبتلا كرد
*
نشستم چله اي درمشعرخُم
برآوردم سرازاقليم هشتم
شدم درسنبلستان تجلي
فرورفتم دراقيانوس گندم
دل ام درنرمه هاي نورغلتيد
كشيدم جامي ازدرياي قلزم
به روي ام غنچه غنچه باغ خنديد
لب ام واكرد آغوش تبسم
زبان ام هرسحرتسبيح گويان
برآمد سبحه سبحه درتكلم
*
مرا دردل دبستاني دگرزاد
به بهمن ماه انساني دگرزاد