با دلی سرشار غم روحی فسرده
خسته همچون قمریان زخم خورده
رنگ از رخ خواب از چشمان پریده
زیر بار محنت دوران خمیده
از نشاط و شادمانی دور مانده
مانده در اوهام خود وز خانه رانده
یادگاری بر دل از زخم زبانها
مضطرب...آشفته چون بی خانمانها
بازن و قرزند و افکاری پریشان
نی به فکر خویشتن نی فکرخویشان
راحت و آرامش از جان رخت بسته
ناشکیب و بیقرار و زار و خسته
از دیار ماتم و اندوه تهران
پا کشیده با تنی چون بید لرزان
دستها خالی...دل اما از محن پر
کو انیسی در چنین ایام دمخور؟
راه پیمودیم اما از هدف دور
شب نوردانی پریشان طالب نور
ماتم خود داشتن دردی توان بر
ماتم فرزند و زن دردیست دیگر
مرگ مانند هیولایی به جولان
وز غریوش لرزه بر اندام تهران
حیرت افزاتر از آن خاموش مردم
مردمی افتاده بر تن مار و کژدم
من و کجا و استقامت زیر آتش؟
خایفم حتی من از تصویر آتش
وای برمن... کی توانم دید لختی
ضجه های دلخراش تیره بختی
داغ یاری گر مرا بر دل نشیند
یا گل نشکفته ای در گل نشیند
غم دلم رامیخوردچون موریانه
کی دگر فکر خودم یا فکر خانه
ره نوردیدیم از تهران گریزان
از شما پنهان نماند اشکریزان
قامت از بار مصیبتها خمیده
سینه از شمشیر نامردان دریده
ای شما یاران دیرینم کجایید؟
وی شما چون جان شیرینم کجایید؟
بیقراریم و پناهی نیست ما را
در حریم امن راهی نیست ما را
یار را گفتم چو دیدم در ستوه است
خانه ی امید ما فیروزکوه است
فاضلی دریادلی داریم آنجا
بیقراران ساحلی داریم آنجا
یاعلی گفتیم و پا در ره نهادیم
خویشراتسکین به یاددوست دادیم
راه گویی پرنیانی زیر پا شد
لحظه ای ازماغم غربت جدا شد
وقت را دیگر نمی فهمیدم آندم
طعنه ها را هم دگرنشنیدم آندم
زندگی لبخند می زد بار دیگر
دردل ما اشتیاق یار دیگر
کوفتم چون حلقه بردر یارآمد
یارنیکوخصلت هشیار آمد
وهمها را دیدن رویش زسربرد
زندگی آغاز شدماراو غم مرد
هرچه گویم از محبتهای آن یار
کم بود شرمنده ام بسیار بسیار
یارمن انسان بود اما ملکخو
«خوش عمل»تامحشرم شرمنده ی او.
1365/11/27