گفتگو با علی مردان عسکری عالم طنزپرداز لرستانی
عبدالرضا شهبازي
ازخودتان بگوييد:
وچنين كنندحكايت والدين عليه رحمه وبزرگان فاميل كه:درماه شهريور يا اوايل ماه مهر .ياچيزي بينابين اين دو،مثلاً آنگاه انتهاي يك ماه به اوايل ماه ديگروصل مي گرددكه معلوم نيست نه اين است و نه ان!درروستاي (عالِم آبادسفلي)ازتوابع شهرستان فعلي اليشتر نوزاد پسري بدنيا آمد كه تولدا و مايه ي شور و شادي درخانه اي شدكه تا آن تاريخ فرزندي نداشتند،فرزندي ازنوع ياجنس مذكركه درميان ايلات وعشايريك دانه اش مي توانداجاق دودماني را روشن كند.كشتن بره اي،پختن آشي(مثلاً پلو)دادن وليمه اي به اهل محل.سردادن سرودوترانه كمترين كاري بودكه مي شدانجام دادودادند.والدين اين تولدفرخنده را به فال نيك گرفتند...!
بلي،گذشت وگذشت ...پسر دوره ي شيرخوارگي ،ونگ زدن،وَق زدن كارهاي آنچناني لاي قنداق كردن،(رٌتل)شدن و پابه پاكردن و راه رفتن پس از(گاموله)نه چندان طولاني و...و...!همه رابه سرعت طي كرد.بالغ وبالغتركه شد،تازه فهميد كه اورا(علي مردان)خطاب مي كنند.اين را وقتي فهميدكه اهل آبادي شعري مي خواندندبه اين مضمون:
داشت عباسقلي خان پسري پسربي ادب وبي هنري
اسم اوبودعلي مردان خان كلفت خانه زدستش به امان
هركجالانه ي گنجشكي بود بچه گنجشك درآوردي زود
هرچه مي گفت ننه(1) لج مي كرد دهنش رابه ننه كج مي كرد
وروبه سمت اواشاره مي كردند:علي مردان!علي مردان!علي مردان...!!!
آخه بابا اسم قحط بود كه اسم منو گذاشتيد:علي مردان...علي مردان به روايت اي مردم كه پسرلوس ونٌنٌري است وادب وهنرهم ندارد!
پدردرجواب پسرمعترض گفت:هيس س س پسر! اسم تو كه علي مردان نيست،اسم توكيخسرواست.منهي چون پدرِپدر...خان خسرو بوده نمي شه توهم اين نام راداشته باشي!دردسرداره،اين طوري اسم خان ورعيت باهم قاطي واطي نمي شه .نظم اجتماعي به هم نمي خوره!اينه كه فعلاًبه تومي گيم:علي مردان،كه هم اسم بي دردسري است وهم به تيريش قباي بزرگان قوم برنمي خوره.بذارهمين فرداپس فرداكه مامورسجل احوال بياد،يواشكي ميگم اسم پسرمنوكيخسروبذار،حالا قيل و قال نكن عزيزم،باهمين اسم بسازتابعد...هيچ هم به حرف مردم اعتنا نكن.خداراچه ديدي شايدتوبرعكس علي مردان پسرعباسقلي خان پسرباادب وباهنرب شدي.كسي چه مي دانه!!!
هيچي،مامورسجل احوال مي آيدو پدر از همه جابي خبر-ياباخبر-سرمزرعه كارمي كند،عموجان كه بزرگ خانواده است يك جلدشناسنامه تر و تميز با اين مشخصات:علي مردان،شهرت عسكري عالِم،شماره شناسنامه2 متولد 1328ازمامورمي گيرد و مي آورد تحويل والده مي دهد..ازآن تاريخ نام اين جانب در اداره سجل احوال ثبت مي شود.كلنجار رفتن برسر اينكه تاريخ تولد با تاريخ ولادت دوسالي اختلاف دارد،بي فايده است.مي گويند:اي بابا 1328 با1330 كه زيادتفاوتي ندارد،تازه!اي كاش يك ده پانزده سالي بزرگترمي گرفتيمش تاخدمت اجباري نره!
بعد از اين كه صاحب شناسنامه شدم به مدرسه رفتم،مدرسه يا دبستان همت اكبرآباد-كه خدارحمت كند بنيانگذارآن مدرسه را،مرحومان غلامرضا اكبري وحاج زكي اكبري-مدرسه اي بادويست بلكه هم بيشتر،دانش آموزآن هم درمنزلي شخصي وديواربه ديواراين بزرگان .... شش سال درس خواندم،شاگرددرس خواني بودم-تعريف ازخودِ-بعدازكلاس ششم چون دراليشتر دبيرستاني وجود نداشت ،مي باست به خرم آبادمي آمدم واين براي خانواده مقدورنبود.لاجرم يك سال ترك تحصيل كردم،سال بعدبراي ثبت نام به خرم آبادآمدم،گفتند:يك سال ترك تحصيل كرده اي بايديك سال شبانه بخواني وبعد...!ماندم سفيل وسرگردان به همراه پدربه ده برگشتيم ودرآنجازدم زيرگريه!گريه...گريه...گريه!بزرگترهاآمدنددلداري ام دادند،اميدوارم كردندكه شش كلاس كم چيزي نيست،بروپاسبان بشو،گروهبان بشو وحتي عموي بزرگترم پيشنهاد كدخدايي ده را پس ازمرگ خودش به من پيشنهادداد،نپذيرفتم!كمك حال پدرم شدم دراموركشت وكار اما خوب كه فكر كردم ديدم در زراعت به شيوه ي سنتي عقل معيشت هيچ كا ربردي ندارد،وزراع ازاول تاآخرعمربااين شيوه ي كارهيچگونه پيشرفتي درتوليدندارد.اينجا بودكه ترك دياركردم ودرسال 1346به خرم آبادآمدم وبه تبع من ،خانواده نيزكوچ كردندوآمدند.وازآن تاريخ افتخار شهروندي مردم شريف اين شهررادارم.بصورت متفرقه.درس خواندم ديپلم گرفتم، سه –چهار سالي هم دررشته زبان وادبيات فارسي درس خواندم، اما خدايي اش چيزدندانگيري يادنگرفتم،هرچه بودوهست ازطريق مطالعه ي آزاديادگرفته ام،مطالعه ي بي امان وپي گير...همين.
خلاصه اينكه:داراي چهارفرزند-دوپسرودودختر-هستم،به همراه يك عروس ودونوه ي پسري دارم.فرزندانم هر چهار نفر يا تحصيلات دانشگاهي دارنديا دانشجوهستند. هرچهارنفرباضافه عروسم اهل كتاب ومطالعه هستند،وكمابيش هم اهل هنرو شعروداستان...
عمو،عمه،خاله،ننه ،پاپا ...ندارم.همه به رحمت ايزدي پيوسته اند.خودم اززندگي بسيارراضي وخوشنودم،البته اگرغم ديگران بگذارد!بيشترخوشحالي من ازاين بايت است كه مي توانم بخوانم وبنويسم،به نظربنده هركسي ازاين نعمت برخوردارباشدخوشبخت ترين آدم روي زمين است.عاشق كتاب ومطالعه هستم،شايدكتاب خوان ترين آدم درده بالاوپايين ديارمان باشم...كسي چه مي داند،مااينيم ديگه...!!!
گاه گاهي ازخنده ريسه مي رويم،چرا؟وقتي مي بينيم نقطه اي ازاين كره ي حاكي دچارسيل بنيان كن وطوفان مهيب مي گرددونقطه ي ديگربه قياس يك نم اشك باران به خودنمي بيند!اين تناقص درطبيعت خنده آورترين پديه است،به نظربنده....همين.يابه قول بچه ها گفتني يكي ازسيري مي تركدويكي شام شب ندارد.
چطورشدبه دنياي طنزروي آورديد؟عسكري عالِم اگربه دنياي طنزروي نمي آوردحرفهايش راچگونه مي زد؟
-اول ازهمه براي مدخل اين سؤال اجازه بدهيداين چندبيت شعراز(جامي)رااظهاركنم كه مي گويد:
خنده هرچندكه ازجددوراست جدپيوسته نه ازمقدوراست
دل شودرنجه زجدشام وصباح مي كن اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفرفرسودن هزل يك لحظه به راه آسودن
گرنه نه آسودگيت رنج زداي شودازرنج درافتي ازپاي
اگربگوييم من به طنزروي نياوردم،اين طنزبودكه به من روي آورددروغ نگفته ام.درتوضيح اين فقره وچگونگي موضوع بسياري گفته اند ) : طنزنقاب نوميدي است)به سخني ساده يعني آنگاه آدم وقتي ناهنجاريهاي اجتماعي رامي بيند،تضادهاي شديدوفاصله هاي طبقاتي رامي بيند،فسق وفجور،رياكاري وسالوس،دغل بازي هاي موجوددراجتماع خودرامي بيند،ومي بيندكه حكام درجهت زدودن ورفع اين معضلات برنمي آيندوبرعكس برروي آنهاسرپوش مي گذارندوبه ستيزه مي پردازند،دچارنوعي نوميدي مي گردد.من البته قصدنقدكردن اين فقره ازكارراندارم،اماياس ونوميدي درمرام وانديشه ي من نيست،ولواينكه اين ناهنجاري هابيشتروبيشترشوند،چرا؟چون عقيده دارم پديده هاي اجتماعي ماننددورانهاي تاريخي درحال گذرند،انديشه هاي آدميان درحال تحول اند،ازپستي وپليدي روبه ترقي وتعالي،هيچ پديده ي اجتماعي براي هميشه پلبرجاوماندگارنيست،مگراينكه درجهت رفاه وآسودگي مردم باشد.امروزه باتفكرارتجاعي نمي شودجلمعه رااداره كرد،چرا؟چون ارتباط جهاني فاصله اش كم وكمترشده است.تكنولوژي نواين فاصله راتاكوره دهات ها برده است،شبكه هاي خبري واينترنتي،ماهواره اي وغيره وغيره دردسترس خيل عظيمي ازآدميان قرارگرفته است.هرروزه يك پديده نوبه ديگرپديده ها افزوده مي گردد.خوشبختانه جامعه امروزي مانيزبه لطف دانش ومعرفت نوازچنين مزايايي برخورداراست.امكانات بسياري مهياست ،دانشگاهها پرازدانشجووهرساله برخيل دانش آموختگان افزوده مي گردد،دركوره دهات هاي مامدرسه وجوددارد،دختران مادرصدي بيشترازپسران صاحب دانش هستند،اين تحول كه به سرعت درحال تغييرودگرگوني است لاجرم باخودنارسايي هايي به همراه دارد،بيكاري،اختلاس،اعتياد.اينجاست كه (طنز)آيينه اي مي شودبراي انعكاس اين نارسايي ها.طنزشايستگي آن راداردكه ماراآزادكندوبه ماهيجان بدهد،هيجاني كه درون مايه ي آن تبسمي وتلنگري درجهت تدبروبيداري است كه چاشني يي ازخنده هم دارد،زيراآن كس كه مي خواهد دنياراازدريچه ي ديگري ببيندكه هم حقايق موجوددنيارانگاه كندوهم حقارتهاوپوچي ها آن...اين فقره درتفاوت،يااين دوگانگي برايش خنده داروكميك جلوه مي دهد.زيرا نقداين ظواهربه صورت(جِد)تعريزبدنبال دارد.ازطرفي عصيان وسركشي درمنطق عملي امري مذموم به حساب مي آيد،مگرآنكه آدمي درهرحال به بن بست رسيده باشدكه راهي جزطغيان نداشته باشد،واين فقره به ويژه درحوزه ي فرهنگ وادب كه عصاره وشورشعور انديشه آدمي است،براساس اصول گفتمان ياتساهل وتسامح استواراست،عصيان،سركشي وطغيان رانمي پذيرد،زيراخواسته ي منطقي آدميان كه بسيارهم متعالي است درحوزه بحث وتبادل نظروگفتگوي دوجانبه ياچندجانبه قابل حل است.دراين فقره (طنز)هم چون جدبازباني شيرين وگاه نيشخندبه نقدآن دوطيف (حاكم وحكم خواه)مي پردازد،زيرا(طنز)ياطنزپرداز جداي ازجامعه نيست،بلكه انديشه ها وعقايداوبازتاب روابط وقواعدمعمول اجتماعي است كه بصورت فردي درك نموده است،وبااين درك آرام .آهسته برپي رسمي ها،قيدوبندها وحق كشي هاي جامعه تلنگر مي زند،تلنگري كه به يك غمزه هزاران اشارت به ظهورمي رساند.ومن بدون اينكه ازقبل طرح ونقشه اي داشته باشم،ياپيش ازاين انتخاب كرده باشم،گويي آن راكشف نموده ام ويابه من الهام شده باشدخودرادراين وادي عرق ديدم،كم كم فهميدم كه اين پديده ي مبارك نام اش (طنز)است.
اميدوارم جوا ب سؤالتان رابااين مقدمه طولاني گرفته باشيد.
وامادرباب شق دوم سؤال،بايدعرض كنم كه حرفهاونوشته هاي بنده همه اش طنزنيست،هرچندطنزراهم مقوله اي جدي مي دانم وهرگزآن را حمل بر(مجاز)نمي دانم،اينجااست كه مي گويم همين سبك وسياق راه وروش من درگفتگوونوشتاراست وبااين راه وروش آسته...آسته...پيش آمده ام وگربه هم شاخم نزده است.به نظرشماشايدآميخته اي ازطنزو جِدباشدكه به نظرمي رسدرفتاروكردارمناسبي باشد،تانظرشما چه باشد؟حضرت حافظ چه خوب فرموده است:
غمناك نبايدبودازطعن حسوداي دل
شايد كه چو وابيني خيرتودراين باشد
وقتي مي خواهيدحرفي بزنيدونمي توانيدآن رابگوييدويابنويسيدچه احساسي داريد؟
درجواب سؤال شمابايدبگويم:مازماني حرف مي زنيم كه بخواهيم ازخودمان دفاع كنيم ويامخاطب رامجاب كنيم وياانديشه خودراانتقال دهيم،اگراين شرايط مهيانباشد،لاجرم دست به قلم مي بريم زيرا،قلم دراينجا برنده تراززبان است درشق اول نتوانسته ايم ازسلاح زبان بهره بگيريم،زبان دراجتماع حوزه وگستره ي كمتري دارد.اماحوزه قلم ونوشته گسترده ترووسيع تراست.چنانچه كسي نتواندبواسطه منع وتعزير وتأديب ازجانب ديگران بويژه ازموضع قدرت،وزورمندان حرف دل خودرابيان كند انديشه ي دروني اوبه بغض گلوگيرتبديل مي شود.حتماًواقف هستيدبغض آنگاه كه بتركدعوارض ناگواري دارد،احساس بنده ازسؤال شما اين است كه هرموجودزنده اي اين حق راداردكه نيازدروني خودراباكلام برزبا جاري كند،آدم حرف بزندونطق كندويابنويسد،بلبل چهچه بزند،خروس قوقولي قوقو ...گوسفندبع بع كند،گرگ وسگ زوزه بكشد،گاومع مع كند،الاغ،ها...الاغ هم حق داردعرعركند،اسب شيهه بكشد،همه موجودات جاندار بايدازاين حق طبيعي وخدادادي برخودار باشند،درغيراينصورت دنياسوت وكوروخاموش خواهدشد،شماكه بااين پديده ي شوم موافق نيستنيد.اگرشما موافق نباشيد،بنده هم احساس مي كنم زنده ام وجان دارم وجان دارهم حق حرف زدن دارد،بنابراين اگرنتوانم حرف بزنم ويابنويسم دررديف پاپاي خدابيامرزهستم درگورستان مجاورده مان در عالِم آبادسفلي!!!
چندسال مطالب شمارادرهفته نامه هاي(بامدادلرستان )و(صداي ملت)وديگرنشريات مي خوانديم،مدتي است ديگرنوشته اي ازشمانمي بينيم،چطورشد؟نمي نويسيدياقهركرده ايد؟!
-حتماًزبانزد(قحط الرجال آبليمو)راشنده ايد.اگرنشنيده ايدحكايت مي كنم،مي گويند:حاج علي اكبرده دشتي ازنمايندگان مجلس شوراي ملي دردوره هاي ابتدايي مشروطيت،مردي عامي بود.روزي درشكايت ازاينكه آبليمودربازاربدست نمي آيدگفته بود(قحط الرجال آبليموست)درآن روزگارعبارت قحط الرجال بسيارگفته مي شدكه دردي شناخته شده ملي بود،ولي مرحوم ده دشتي گويا ندانسته بود،آبليمو دررديف (رجال)نيست وآن رابه معني مطلق(نايابي)به كارگرفته بود،واين عبارت ازآن روزگاربه كنايه درموردكساني به كارمي رودكه به قصداديب نمايي قلمبه پردازي مي كنند...!به قول مرحوم عمران صلاحي...!
وحالا حكايت مااست،نه عزيزجان!نه قهركرده ايم ونه نمي نويسيم،هم قهرنكرده ايم وهم مي نويسيم،ليكن چندصباحي است درگيرحل(رتق وتق)امورروزمره هستيم،خوشبختانه قحط الرجال طنزپرداز نيست خيلي هاراسراغ دارم كه طنزپردازان خوبي هستند،امانمي دانم چراستون هاي طنزراكه بنده مي نوشتم بعدازمن ادامه ندادند،چرايش رانمي دانم،اين رابايرازمديران محترم نشريات بپرسند.
البته وحتماًهم واقف هستيد،كارستون نويسي آن هم به طنزكاردشواري است،آدم خبره وحرفه اي لازم دارد شايرباورنكنيد،اما بكنيد.درپاره اي ازمواقع (سوژه)يابي كاردشواري است.من سوژه هايم ته كشيده بود. هماننداين اتولي كه پس ازسهميه بندي بنزين درازبه دراز گوشه حياط خوابيده است،تازه،اين اتول رامي شودباكارت سوخت ديگران راه انداخت!امامغزخالي ازسوژه رانه...نمي شود.درباب طنزنويسي خيلي پيش ازاين گفته ونوشته بودم كه:به قول بچه هاگفتني:طنزنوشتاري ديگرحال نمي دهد!مردم ماكمي عبوس وغمگين شده اند،حالا موقعيت حال مي دهدبراي جوك پردازي،هزل وهجووپيامك هاي كوتاه آنچناني،وطنزكاربردي ندارد،چرا؟چرايش راعرض مي كنم،وآن اين است كه دراين فقره مي شودازفرمايش هاوسخنراني ها وتوصيه هاوتأكيدات همين مسؤلين دَم دستي درباب حل امورات ومشكلات عامه ي رعايا هرهفته يك ستون كه نه بلكه چهل ستون طنزجانداروآبدارنوشت،بدون اينكه كله راكاويدوخودرابه زحمت انداخت،كه زحمت كمي ملال آوراست.ازاين قضيه بگذريم،چاله چوله هاي فررفته ي زندگي اجازه ي قلمفرسايي راازماگرفته است.بااين حال بيكاروبي حال ننشسته ايم درشاخه ي ديگري ازكارمشغولياتي داريم وآن (تحقيق وپژوهش فرهنگ وادبيات عامه مردم لرستان)است وهمين هم كلي وقت گيروزمان براست.التفات فرموديدكه...؟
ازآثارچاپ شده ي خودتان بگوييد؟
-آثارچندي يابه قول خودمان چندكتاب ازبنده چاپ ومنتشرشده است،كه فهرست آنهارامي نويسيم:
1. پژاره
2. نقش وآيينه
3. فضول معركه
4. زبانزدهاي لكي
5. فهلويات ياپهلويانه ها
6. فرهنگ واژگان لكي
7. فرهنگ واژگان لُري
8.فرهنگ عامه مردم لرستان وفرهنگ وباورهاي مردم اليشتر
كه همگي به همت انتشارات افلاك چاپ شده اند.
وآثاردردست چاپ:
1. فرهنگ عامه لرستان جلد دوم
2. سي قاف(طنز)
3. شاديانه(طنز)
4. زبانزدهاي لُري
5. نمادها وسمبل ها درساختاراشعارلَكي ولُري
چندين مقاله چاپ شده دركتابهاي ديگران مجموعه آثاري است كه تقديم هموطنان وهم استاني هاي عزيزم نموده ام.اميدوارم خداوندفرصتي مرحمت فرمايدكه هم چنان خدمتگزاركوچك اين عرصه باشم.
وضعيت كتاب وكتابخواني وچاپ ونشررادرلرستان چگونه
مي بينيد،نويسندگان،پژوهشگران .محققان لرستاني چقدرتوانسته اندلرستان راوفرهنگ آن رامعرفي نمايند؟
-درجواب شما بايديگويم،وضعيت خوشايندي نمي بينم،يعني اين حرف بنده نيست.حرف ناشرين محترم است كه مي گويندكتابهاباتيراژ دوسه هزارجلدهنوزهم درانبارها خاك مي خوردومشتري پيدانمي كند.چراچنين است وچنين شده است بايدگفت:روزگارغريبي است.ازطرفي هرساله هزاران باسوادبه خيل باسوادان ماافزوده مي شوند،وازطرف ديگرنموداركتاب خواني مدام درحال سقوط وافول است.من جامعه شناس نيستم وهمين طوردرموضع راه گشايي وبرون رفت ازاين آفت نيستم،آفت راازاين نظربه كارمي برم كه معضلات اجتماعي جامعه ي ماناشي ازبها ندادن به بن مايه هاي فرهنگي است كه سرمايه اصلي اين فرهنگ قاعدتاً كتاب است وكتاب خواني،زيراتناسب عجيبي بين دانش ومطالعه ودوري ازناهنجاري هاي اجتماعي وجوددارد.بطورساده تر بگويم:آنكه اندك مايه اي ازدانش داردقدرمسلم جهان بيني بهتري نسبت به يك آدم بي سوادداردوشماهمين نسبت راتعميم بدهيدبه كل نفوس يك جامعه،درخواهيديافت كه حرفي نادرست نيست،واما درباب چاپ ونشركتاب به لحاظ كمي دراستان ماخوب است،امابه لحاظ كيفي نه.كيفيت محتوايي راعرض مي كنم كه شامل آثارخودم هم مي باشد،اين درحوزه ي تحقيق وپژوهش،وامادرحوزه ي رُمان وداستان وشعركه ازاين مقوله جدانيست و مرتبط است،دراين فقره هم مي توان بهتركاركردوآثارارزشمندي رامنتشرنمود.
درباب شق سوم سؤال شما،درباب نويسندگان و...عرض مي كنم كاردراين حوزه هم عليرغم تلاش فراوان ازركوردويژه اي برخورداراست دراين فقره به جزچندكتاب جزوه مانند چيزي نداريم،شايدبنده نديده ام وكارشده باشد.البته درمقايسه ياديگراستانها همانند:اصفهان وكرمان وكردستان وآذربايجان و...اندك است،البته نبايستي ازنظردورداشته باشيم كه اهل تحقيق وپژوهش درتمام مقوله ها زياداست.ليكن ناشربراي چاپ آثاروجودندارد.اين را خودم شاهدوناظرهستم.اميدوارم كسي پيداشودازنزديك اين نارسايي ها ومشكلات راباحضورانديشمندان واهل قلم اين دياربررسي كندويك راه حل درست وحسابي براي برون رفت ازمعضل ارائه دهد.
چه انتظاري ازدستگاههاي فرهنگي داريد؟
-همان انتظاري كه درشرح وظايف شان قيدشده است،اگرهرمديرومجموعه زيردست اوبه شرح وظايف خودعمل كند،كاربهترواميدواري امثال ما هابيشترخواهدشد.اين رابايدازمسؤلين دستگاههاي فرهنگي پرسيدكه ماچراچنين حال وروزي داريم.البته،حتم دارم كه آنها جواب كليشه اي وازپيش معلوم شده خواهنددادكه:اين بي انصافي است.آنقدركارشده است كه چهل رأس شترقادربه حمل آنها نيست،چشم بينا نداريدكه به نظاره وتماشا بنشينيد.
چه پيشنهادي براي توسعه كتابخواني براي مردم داريد؟
-مطالعه ي كتاب وكتابخواني عادتي است كه هركس به آن وخوي گرفت اُنس واُلفت پيدا كردهمزادوهمذلت اومي گردد.اين عادت رانمي توان باتوصيه وپيشنهادپيش بُرد،بلكه بايدخودجوش باشد،البته زمينه هاي آن را مي توان بصورت مقدماتي واززمان كودكي درميان بچه ها رشددادتارغبت وجاذبه درآنها جان بگيردوملكه ذهن آنها شود.دقيقاًهمان كاري كه مردم ديگركشورها انجام مي دهند.مسؤلين اين گونه اموردركشورما،متأسفانه خوداهل كتاب وكتابخواني نيستند،الان اگربه ميان آنها برويدوبپرسيد مثلاًدراين ماه چه كتابي خوانده ايد؟ اگرصادق باشندجواب منفي است.به همين خاطرمردم مادرمقايسه با سايركشورهاكمترين زمان مطالعه رادارند.
مادردوره ابتدايي آموزگاري داشتيم كه هميشه كتاب مي خواندوهرآنچه ازداستان رابه يادداشت براي ماشاگردانش تعريف مي كرد،براي نمونه عرض مي كنم كه ايشان كتابي به نام(سه تفنگدار)اثر(الكساندردوما)رابه من دادتابخوانم وهرآنچه ازآن يادگرفتم دركلاس براي ديگر دانش آموزان تعريف كنم.بعدها كتاب(كنت مونت كريستو)وديگركتابهارا...همين مارابه مطالعه وكتاب خواني تشويق مي كرد.اماامروزه شماكمترمعلمي رامي توانيدبيابيدكه چنين كاري راانجام دهد،زيرامشغوليات مبتلا به زندگي به اواين اجازه رانمي دهد،چندساعت را بصورت نمادين دركلاس حضورداردوكتاب درسي را وخداحافظ.حداقل كاري كه مي شود انجام داداين است كه به مناسبت هاي مختلف وجشن ها وجايزه ها...به جاي جوراب وپفك وساعت ساخت چين،كتاب هديه بدهيم،حتماًبه اعضاي خانواده خودمان ودوستان بزرگ وكوچكمان.نيزكتاب هديه بدهيم،اين راحداقل مي شودنهادينه كرد،زيراكتاب وكتاب خولني تبادل دانش ومعرفت است وازاين طريق مي توان جهان وهرپديده اي كه درآن هست راشناخت وبه خوبي فهميد.
براي توسعه كتابخواني نيازبه يك بسيج عمومي وبي امان وپي گيرداريم،آموزش وپرورش بايددرسي خارج ازبرنامه داشته باشدوآن درس صرفاً خواندن كتابهاي غيردرسي باشد،بايدبراي دانش آموزان كه مطالعه غيردرسي دارند امكاناتي فراهم نمود،مثل كتاب دادن وتشويق نمودن...هرهفته وهرماه وهرفصل يك همايش ويژه براي اين كارمنظورنمود.نبايستي به دانش آموزان مدرسه كتاب خاصي دادتامطالعه نمايند،اورابايدآزادگذاشت تاخودانتخاب نمايد،اين طورذهن اوشكوفاتر خواهدشد.همين موضوع رانيزمي توان دركارخانه ها درميان كارگران ودراداره ها درميان كارمندان ...دراتحاديه ها وسنديكا وتعاوني ونيروي انتظامي ونظامي تعميم داد،بنده مديريك شركت تعاوني هستم،قريب ربع قرن است قلم مي زنم ،مديركل اين سازمان هنوزنمي دانديكي ازاعضاي تعاوني هايش نويسنده است،ياشايدچندين وچندنفر ازاعضا تعاوني هاي حوزه ي كاري اش اهل كتاب وشعروادب هستند.آنها فقط سياسي كاري مي كنندوبس.هيچ دغدغه ي فرهنگي ندارندواين خودبزرگترين آفت براي يك جامعه است.كه روز به روز ناهنجاريهايش زيادوزيادترمي شود.اين وظيفه و مسؤليت مديران مراكزفرهنگي رادوچندان مي كند،البته اگراحساس وظيفه بكنند!
درپايان آروز دارم ملت شريف ما ومردم عزيزما بادرايت ونيك انديشي به اعلادرجه دانش ومدنيت برسند پديده اي كه حق مسلم آنها بوده وهست،آمين!