نوروز89
گفت : نو ، روز خوش جشن است و آغاز بهار
گفتمش : و اندر چنين نو ، بهر من شعري بيار
گفت : گر گوشت به من باشد و هوشت جاي خود
مي تواني برنهي يك « خشت اوٌل » بهر يار
يا كه از نو بر شماري رحمت و رحمان حقٌ
دست را بالا بري با استغاثه در قرار
دل كني صاف و تمنٌا هاي خود را منطقي
برشماري هرچه خواهي ، از يك و دو تا هزار
گفتمش : آيا رواگردد هرآنچه خواستم ؟
كفت : مؤمن باش ! شك را مؤمنان نايد به كار
گفتمش : پس « عيد اكبر » هست بهر مؤمنان
گفت : هر عيدي بهانه اي است در درگاه يار
هر بهانه بهر تجديد ارادت نزد وي
يك مكرر :سال و ماه و هفته و روز و شمار
« عشق حقٌ » شرط نخستين و بهين زندگيست
نزد مردان جوانمرد و شريف و هوشيار
گفتمش:« عيد طبيعت » نيست اين نوروز ما ؟
گفت : هان ! خاموش در صنع حكيم كردگار
گشتن سال و فصول و روزها از صنع اوست
عيد انسان است و خالق اوٌل فصل بهار
کلمات کلیدی این مطلب :
نوروز ،
89 ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/28 در ساعت : 9:7:52
| تعداد مشاهده این شعر :
772
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.