باغهای تشنه بیمارند ،باران دیر شد
غنچه ها سربرنمی آرند باران دیرشد
دشتهاراحسرت کاریزهای رفته سوخت
در عطش حاصل چه بردارندباران دیرشد
داغ بر دل گرچه میخنـــدند اینجا لاله ها
خنده ها پیداست خونبارند باران دیرشد
آسمان دلتنگ٬من دلتنگ٬صحرا ،تنگدل
تنــــــگدل اینجاچه بسیارند٬باران دیرشد
پیش ازاین رسم سخاوت داشت دست ابر ها
پس چرا حالا در انکارنـــد، باران دیر شد
درطلب باران رحمت را نمــــازی داشتیم
کاش باز این رسم بگذارندباران دیـــر شد
نهرهاجاری چو هیچستان حسرت پرسراب
چشمه ها از درد سرشارندباران دیــــرشد
تانخشکد عشق گو بر ریگزاران بادهـــــــا
نقش موج و بحر بنگارند باران دیر شــــد
نیست اینها ابر شاید دود آه سینه هاســــت
کاشکی میشد که بردارند بـــاران دیر شد
کاش طوفان هایی از(امن یجیب)اشک ها
ابرهایی تازه بازآرند٬باران دیـــــــــر شد
ماگنهکاریم می دانیم یا رب رحمـــــت آر
ابرها برما نمی بارند باران دیر شـــــــــد