از کوچه ی بهار صد ا یی نمی رسد
صد زخم خورده ایم و دوایی نمی رسد
در انجماد خویش چه متروک مانده دل
این باغ ،تشنه است و نوایی نمی رسد
همصحبت دریچه ی بسته ست از چه رو
در گوش جان صدای رسایی نمی رسد
بر بام تار کلبه ی پر درد وداغ من
بانگ پری زبال همایی نمی رسد
اندوه پر جراحت قلبم به سینه گفت
این زخم کهنه ات به شفایی نمی رسد
اکنون کبوتر دل من مانده در قفس
این بال و پر شکسته به جایی نمی رسد
مصلوب این سکوت پر از درد شد دلم
این خسته را نوید دوایی نمی رسد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:18:56
| تعداد مشاهده این شعر :
1018
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.