سرم سراي سراب است وآب پيدا نيست
و اين به مملكت عاقلان فريبا نيست
عروس حجله ي ما را سفيد نيست لباس
نشسته ايم به كشتي ، چه سود دريا نيست
فضاي انس مكّدر شده است و آلوده
نشان حسن برافتاده است و حالا نيست
پياله اي اگرت هست آب در انبان
بنوش ونيز بنوشان اميد فردا نيست
سياه ، جامه ي دلها ، سفيد ، چشم اميد
طبيب رفته واين درد را مداوا نيست
زآه سينه ي ما آسمان همه ابري است
ستاره مرده توگويي و ماه پيدا نيست
چه جاي ضجه وزاري چه خواهش ازدشمن
كه رگ ميان تن دشمنان هويدا نيست
مدام آهوي وحشي به دام مي گريد
قفس چه تنگ درآمد حديث صحرا نيست
مثال حبّه ي انگور زير پا مانده
خرابخانه ي ما را ستون بر پا نيست
ازآن كرانه ببين مي رسد ولي خورشيد
دهان شكسته چه گويي كه هيچ پيدا نيست
ببخش اگر چه زبان كهنه است وبس مانده
بيات خوشمزه خوردن ، بخور كه بيجا نيست
احد روحاني – 8/1/90
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:19:34
| تعداد مشاهده این شعر :
998
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.