سربار شد به دوز و کلک آدم زرنگ
حق را گرفت با دگنک آدم زرنگ
آزار تا کند همه ابناء خلق را
آورده است چوب و فلک آدم زرنگ
تبدیل کرده است به باد سیاه مرگ
هرجا بود نسیم خنک آدم زرنگ
بر سر به جای تاج کرامت نهاده است
بوقی کلاه و کهنه لچک آدم زرنگ
تا ماهیان قرمز حق را کند شکار
هرجا کشد چو گربه سرک آدم زرنگ
از بهر تشنگان حقیقت دراین کویر
آب آورد ولی به الک آدم زرنگ
اسلام را گرفته به همراه انقلاب
در هر کجا به باد کتک آدم زرنگ
از بس به هم تنیده دروغ از پی دروغ
گشته ست خویش هم دوبه شک آدم زرنگ
در خدعه و فریب وریا وفسون و غدر
حقا بود یگانه و تک آدم زرنگ
آورده جای دست نوازش نثار خلق
اردنگی و سقلمه و چک آدم زرنگ
آموخته ست از ادبیات اقتدار
مشق فریب و درس کلک آدم زرنگ
بر خودرو سفاهت و تحمیق خود سوار
از شوش رانده تا به ونک آدم زرنگ
تحمیق خلق را ز جگر نعره ها کشید
آنقدر تا که خورد ترک آدم زرنگ
از بس دروغ گفته درآورده تا به حشر
فریاد انس و جن و ملک آدم زرنگ
افتاده در ازار زن و مردوشیخ وشاب
در روستا و شهر چو کک آدم زرنگ
در جشن اختناق به سرخاب خون خلق
چون زال گنده کرده بزک آدم زرنگ
زخم هزار ساله ی دلهای خسته را
ناسور می کند به نمک آدم زرنگ
زان جوکه خورده است ازآخوروتوبره
جفتک زند چو کره خرک آدم زرنگ
معلوم شد به ملت ایران زمین که هست
از نسل غاصبان فدک آدم زرنگ
توهین کند به کرد ولروترک و هم بلوچ
ایضا به ترکمان و به لک آدم زرنگ
برآذری زبان همه جا می کند جفا
بی چشم وروی وحیف چورک آدم زرنگ
هرچند آرمیده به تزویر مدتی است
در سایه سار تحت حنک آدم زرنگ
یاران انقلاب به پس گردنی کنند
همچون مزاحم دله دک آدم زرنگ
درک قیام نور نکرده ست و می رود
با پای خود به سوی درک آدم زرنگ
در گلشن مروت و انصاف وعدل وداد
کمتر بود ز خار وخسک آدم زرنگ
دعوا سر لحاف اگر بوده از چه رو
چسبیده بر سجاف تشک آدم زرنگ
هی از سیاه رویی خود طفره می رود
گویی ندیده سنگ محک آدم زرنگ
در محفلی که صحبت پروانه ها بود
شلتاق می کند شپشک آدم زرنگ
برده ست آب ماوبخورده ست نان ما
بدتر ز موریانه...کپک آدم زرنگ
برپا برهنگان بداقبال دردمند
هرگز نکرده است کمک آدم زرنگ
صورت حساب هر چه طلبکار خویش را
بر یخ نموده یکسره حک آدم زرنگ
اف لکش بگوی که سیمای عشق را
آلوده کرده است به لک آدم زرنگ
جویای حرفهای رکیک و سخیف وزشت
گویای یاوه و متلک آدم زرنگ....