دلم از لذت دنیا پشیمان و گریزان است
نداند ساعتی دیگر چه پیش آید هراسان است؟
ندانم تا صباحی چند دلم خوشدل به احوالیست
نباشد خرمی دائم رسد روزی که حرمان است
محافل شاد می بینم بساط شادمانی هاست
نبینم شور و شیدایی هوسبازی نمایان است
چنین داد سخن دادی که سرشاری ز شادی ها
ز کردارت می بینم که چشمانت پریشان است؟!
حضور و بستر دریا فضایی ساکت و آرام
کنار ساحلش بینی فغان موج و توفان است
برای ترک این خانه روزی دل به رفتن گیر
ببین ترک تعلق ها برایت سهل و آسان است؟
من و تو زاده رنج و ز چشم یار محرومیم
نمی دانیم و مجبوریم که شیدایی نه آسان است!
برای عاشقی باید فنا کرد میل و خواهش ها
چنین دلبستگی هایی که زخمش بر تن و جان است
به دنیا آنکه ما را داد عمری شهد آسایش
نشد تا فهم بنمائیم خدا محبوب انسان است
بنا کرد خالق یکتا به دنیا زشتی و زیبا
چه باشد آن هنر از ما و نقش ما نمایان است
رویم بر آستان دوست کو سرچشمه شافی است
برون از خویشتن ٱئیم حضورش نور تابان است
24/10/90