محتکر محل ما هرچه که دید می خرد
بنجل چین و غرب را تا که رسید می خرد
سیخ و سه پایه و الک پاکت خالی پفک
تنبک و تار و نی لبک کهنه - جدید می خرد
چیت و دبیت و قرقره...صندل و پیت وفرفره
پرده و کیت و کرکره...شیر و شوید می خرد
توی کتاب فارسی نقل گذشته وارسی
می کند «آش سرد» با «سارپرید» می خرد
تا که فتد زمستی اش رعشه به چرخ هستی اش
مال نبود می دهد حال نبید می خرد
گرم چو می شود هوا بهر تفرجی سزا
ناز قنات می کشد سایه ی بید می خرد
تا در خانه ی قضا باز کند پی غذا
از همه ی مغازه ها شاه کلید می خرد
جنس نیاز خلق را خلق دریده دلق را
تا بگشود حلق را تا شب عید می خرد
در همه ی اداره ها نزد بزرگ کاره ها
عمر دو روزه می دهد وعده وعید می خرد
تا که ز شغل تاجری روی کند به شاعری
پول سیاه می دهد....«شعرسپید» می خرد....
جامعه چون دگر شود حق زمیانه در شود
جامه ی «بایزید» را جام «یزید» می خرد!