ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مبین که در قفس ، آزاد می زنم پر و بال


مبین که در قفس ، آزاد می زنم پر و بال

به بالِ رخوتِ غمباد ، می زنم پر و بال

به در نیامده از  غوطه زارِ یکتایی

دوان به نشئه ی اضداد ، می زنم پر و بال

شکسته رنگ و جنون بال ، چون تبسّمِ زخم

جگرشکفته  ز بیداد ، می زنم پر و بال

به گام واره ی تردید در سپیده ی دام

چو رعشه در تنِ صیّاد ، می زنم پر و بال

هوای شرمِ نفسگیرِ آدم از غفلت

همین که از سرم افتاد ، می زنم پر و بال

پریدن از جگرِ سنگ ، فدیه می طلبد

به تیشه بالیِ فرهاد ، می زنم پر و بال

اگرچه در تبِ سنگینِ  یأس می بالم

سبک تر از شبِ فولاد ، می زنم پر و بال

به اشکِ مضحکه دارم به خویش می گریم !

قفس به دوشم و فریاد می زنم : پر و بال !

دچارِ طعنه ی صد چشم زخمِ مسمومم

دمی که یک نفسِ شاد می زنم پر و بال

ولی به کوری تردید ، تا ابد تا هیچ

در این خیالِ پریزاد می زنم پر و بال



وبلاگ من : زبور حیرت


http://moalish.blogfa.com/
کلمات کلیدی این مطلب :  مبین ، که ، در ، قفس ، ، ، آزاد ، می ، زنم ، پر ، و ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/6/26 در ساعت : 23:47:47   |  تعداد مشاهده این شعر :  2980


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمدعلی شیخ الاسلامی (شیوا)
1391/7/2 در ساعت : 8:17:26
سلام
طوبی لک . به قول معروف مشمول الذّمه ای اگر در صحنِ پر کبوتر دلت یادی از ما نکنی

نمی دانم چگونه به این ردیف های اسمی دست پیدا می کنی . چند وقتی است تلاش می کنم به تقلیدت کاری بنویسم نمی شود . از این که بگذریم کار زیبایی بود . بخصوص تا « چه سودا کبوتر ». پس از آن را دوست دارم . چشمم را تر کرد اما شعرش نمی دانم . مثلا بیت با کاروان ... نیاز به کمی تصرف دارد . مثلا اگر من بودم چنین می نوشتم :
صد کاروان ره بریدم ، دیدم همین که رسیدم
می گیرد از خویش سبقت ، آنسان که از ما کبوتر
یا من مانده ام مات و مبهوت : مات و مبهوت در نثر حشو نیست اما اینجا پذیرفتنی نیست البته با کمی دستکاری درست می شود مثلا :
من مانده ام مات ِعبرت ، از بس نشستم به حیرت
یارب به سر روی گنبد ، دارد چه سودا کبوتر
که فعل نشستن تداعی به حیرت نشستن کبوتر روی گنبد را هم می کند . نوعی همذات پنداری با کبوتر .و گنبد هم با حیرت و عبرت سجع متوازن است .

نمی دانم بال بالک قشنگ تر است یا « بال بالی دل می زند با کبو تر »

بیت : گلدسته ای در رواقـــــت را من یقیـــــــــن دارم اقا

رجحــــــان دهد بر هـــــــــزاران ، فردوس اعلی کبوتر
واژآرایی قاف در مصراع اول می توانست تو را به کوه قاف رهنمون شود که شد . شاید فردوس اعلی همان قاف نادیده است . لذت بردم . اگرچه می توانستی گلدسته های بلند را با درخت طوبی در بهشت همسان کنی مثلا بنویسی :
حاشا ! برابر نهد با ، صد شاخ طوبا کبوتر

بقیه ی بیت ها احساسی شد . نه این که بد باشد . نمی توان از آن ها در کنار ابیاتی از این دست نهاد :
اینجا عجب آستانی است ، اینجا زمین آسمانی اســــــت

اینجاسـت آنجا که بی شــــک ، نازد به عنـــــــقا کبوتر

گلدسته چون گل شکفتــــــــه ست اینجا چه رازی نهفته ست

دارد عجــــــب سور و ساتی ، بی بــــوق و کرنا کبوتر

جسارت برادرت را ببخش . چون شعر آئینی متفاوتی بود دوست داشتم متفاوت تر بشود
علی حیدری زاده
1394/12/20 در ساعت : 0:48:6
سلام
من شما مرا با قیصر آشنا کردید ولی این اشعار بسیار خیال انگیزند و در خلسه زار واژه ها قدم می زنندهدف قیصر را در آن نمی بینم و قادر به حفظ کردنشان نیستم اگر به بیدل نگاه کنیم ابیاتی را می بینیم که روانند و از او بیشتر در ذهن به یادگار می مانند و ما برای مثال از او معمولا آنها را از صندوق ذهن بیرون می آوریم مانند:

مشت خونی کز تپیدن صد جهان امید داشت
نا درت دل بود آنسوتر نمی دانم چه شد
یا

جهان خونریز بنیاداست هشدار
سر سال از محرم آفریدند

چرا از این زبان بیدل استفاده نمی کنید دوست بیست و هشت سال پیش علی حیدری زاده
حسین سنگری
1391/6/27 در ساعت : 0:52:35
سلام بر شما استاد عزیز
غزل بسیار زیبایی است...
درود بر شما
ساراسادات باختر
1391/6/27 در ساعت : 0:17:20
درود بر شما استاد بزرگوار..
سینا شهیدا
1391/6/27 در ساعت : 10:14:13
گفتم به چشم بارها بكاو اين گلغزل هزار توي زيبا را تا شادي و شورت هزار مقابل باشد. سپاس از اين هديه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
برخیِ چشمان کاوشگر شما هستم
پاینده باشید
سارا وفایی زاده
1391/6/27 در ساعت : 11:43:9
سلام
زیبا سروده تان را خواندم.
دست مریزاد
سید علی اصغر موسوی
1391/6/28 در ساعت : 13:52:37
به بالِ رخوتِ غمباد ، می زنم پر و بال
این مصرع رمقی برای مخاطب باقی نمی گذارد که غزل را ادامه دهد.
**
دوان به نشئه ی اضداد ، می زنم پر و بال
دویدن با پروبال زدن که نماد اشتیاق است مغایر است، می شود جای دویدن هر کلمه ای را گذاشت. مثلا:
فقط به نشئه اضداد...
ببین به نشئه اضداد..
اگر به نشئه ... که موقوف المعانی هم می شود ، پس دوان و میزنم پرو بال هردو قید و فعل حالت هستند.
**
شکسته رنگ و جنون بال ، چون تبسّمِ زخم
شکسته رنگ، یعنی رنگ پریده و با جنون بالی که باز به دلیل هیجانات باعث خونین شدن و رنگی شدن بال است مغایر می نمایاند.
**
به گام واره ی تردید در سپیده ی دام
چو رعشه در تنِ صیّاد ، می زنم پر و بال
مراعات نظیر های این بیت ، بی نظیرند ؛ اما در نامفهومی ! سپیده ی دام و رعشه ی صیاد یعنی چه ؟
اگر می خواهید سروصدای صید در سپیده دم را بگیید و سرمازدگی و ترس صیاد را ؛ بازهم از عهده بر نیامده اید
کل کلمات به خاطر " قافیه" مجموعه ای حروف پیچیده را پیچانده و در کنار هم قرار داده است .
**
***
سلام و درود و سپاس عزیز دل برادر
بی شمار درود بر شما که همیشه همراهی ام می کنید
سپاس
***
نقد ادامه دارد
تا بعد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
استاد قدم و قلم رنجه فرمودید
به قول سلمان هراتی : من همان بلال الکن ام / در تکلّم تو ناتوان / آه از عتاب !
نقدِ سیلی نقد شما را از نسیه تعریف دوستان دیگر دوست تر دارم اما نکاتی هم هست که اگر لکنت زبانی ام یاری کند عرض می کنم .
پرو بال زدن در حال دویدن در این بیت ، به علت سنگینی مرغ جان در این مرحله است . مانند شتر مرغ . توجه بفرمایید که این مرغ هنوز از غوطه زارِ یکتایی به در نیامده است .
شکسته رنگ و جنون بال البته باهم مغایرند اما آگاهانه . ببینید این مرغ ما هنوز جگر پریدن ندارد . (اگر جگر شکفته این معنی را برساند .) از عجز ، رنگ پریده است و از شوق ، جنون بال . شاید واو عطف در میان این دو صفت ، موجب تزاحم معنی شده باشد .
در بیت بعد این مرغ ما جور دیگری می پرد . هنوز نمی داند در دنیای اضداد چه خبر است . پریدنش با دلهره همراه است . اما زاویه دید شاعر این دلهره را این بار نه در دل مرغ که در دل صیاد به تداعی می پرورد . صیاد دام را در شب می گسترد و در سپیده به سرکشی می رود . البته گامش طنین تردید دارد چون نمی داند آیا شکاری به کف آورده یا نه . رعشه ی تن صیاد هم از همین تردید است نه از سرما . ( می دانم که بیت هایی از این دست به طرز خیال است اما واقعا وقتی شاعری از نقطه ی صفر آفرینش می سراید ایا گریزگاهی جز طرز خیال دارد . اگر گاهی هذیان هم بگوید حتما تب دارد . البته شکی نیست که به جهت این کودکان افلیج فخری هم نباید بفروشد اگرچه برای خودش عزیز باشند )

خوشحالم که این نقد ادامه دارد و تا بعد به انتظار خواهم ماند
نرگس رجایی
1391/6/29 در ساعت : 14:8:43
سلام بر شما. از اینکه بعد از سالها در فضای مجازی شما را ملاقات می کنم خیلی خوشحالم . یاد دانشگاه شهید باهنر کرمان وشبهای شعرش به خیر ! شعرتان مثل همیشه سر شار از لحظه بود: "قفس به دوشم و فریاد می زنم : پر و بال !"
از خواندنش لذت بردم. موفق باشید.
هدیه ارجمند
1391/6/31 در ساعت : 23:32:2
سلام و عرض ادب جناب شیخ الاسلامی گرامی....
درودبرشما...
زیبا بود...
به روز هستم...
یاعلی...
دکتر آرزو صفایی
1391/6/27 در ساعت : 0:38:58
سلام استاد
و درود بر قلمتان
ابراهیم حاج محمدی
1391/6/28 در ساعت : 6:23:53
سلام و عرض ارادت به حضور گرامی دکتر شیخ الاسلامی عزیز
بی مداهنه تکاتک ابیات این سروده ی زیبا و دلنشین شاه بیتند . تعجب می کنم چندین پادشاه در یک گلیم چگونه گرد آمده اند !!! زیبا بود و بیاد ماندنی . دست مریزاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با سلام
این تعریف که البته تعارف است
اما احساس می کنم چندیست « بلال » طبعم « لال » نیست . تازه به لکنت افتاده است . دعا کنید حق گره از زبانم بازگشاید . به قول حافظ : عشقت رسد به فریاد ... الهی واحلل عقده من لسانی
البته با لطف حق و کمک اساتید و نظرات دوستانی چون شما می شود به این مهم دست یافت .
دنیایم از نفسِ گرم شما بی نصیب مباد
خلیل ذکاوت
1391/6/29 در ساعت : 13:25:9
قفس به دوشم و فریاد می زنم: پر و بال!
آفرین
دست مریزاد
محمد شکری فرد
1391/6/31 در ساعت : 19:9:39
سلام جناب شیخ الاسلامی...

خواندم و آموختم...بیت بیتش را دوست داشتم...

زنده باشید استاد.
مصطفی پورکریمی
1391/6/27 در ساعت : 2:7:4
سلام جناب دکتر شیخ الاسلامی گرامی

دچارِ طعنه ی صد چشم زخمِ مسمومم

دمی که یک نفسِ شاد می زنم پر و بال

غزل بسیار زیبایی بود همیشه شاد باشید و تا بیکرانه های اندیشه ی اهورایی خود سرشار و غزلخوان اوج بگیرید و آن
" هیچ ِ "بیت آخر باز ِ!!! چشم روشنی تردید نشود . یقین آبادتان همواره استوار باد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام بر دوست گرامی ام
سپاس از لطف بی دریغ تان
عرض می کنم که آن هیچ آخر کنایه از فقرِ ذاتی ازل و ابد در برابر حضرت حق است . فقری که موجب فخر است اگر چشم دل باز باشد .
من گنگ خوابدیده ام اما انگار شما دوستان کر نیستید و زبان کرولال ها را هم می دانید
از ارتباطی که ایجاد شد ممنونم
اکرم بهرامچی
1391/6/27 در ساعت : 12:25:42
سلام آقای شیخ الاسلامی
زیبا سرودید / مانا باشید
مهدی سیدحسینی
1391/6/28 در ساعت : 21:14:18
سلام
بهره بردم
درپناه حق
سید علی اصغر موسوی
1391/6/31 در ساعت : 1:19:23
به اشکِ مضحکه دارم به خویش می گریم !
قفس به دوشم و فریاد می زنم : پر و بال !
**
خدا شکر که بالاخره یک بیت دلپسند به چشمم خورد.
... و اما: اول در رابطه با ردیف باید بگویم ، اگرچه بیت محور بودن سبک هندی ،
برخی از نقدها را شامل می شود ولی ردیف در سبک هندی؛ حتی از سبک ماقبل خود هم توانا تر
و محکم است . اما در این غزل دچار چند فضایی است و از منظور واحدی سخن نمی گوید.
یکجا بدون قید و شرط پروبال می زند.
جای دیگر مشروط است :
همین که از سرم افتاد ، می زنم پر و بال
. جای دیگری هم فقط پروبال می زند ، همین مثل :
به بالِ رخوتِ غمباد ، می زنم پر و بال
***
تتابع اضافات در بسیاری از مصرع های اول زیبایی آن ها را مخدوش کرده است:
هوای شرمِ نفسگیرِ آدم از غفلت
دچارِ طعنه ی صد چشم زخمِ مسمومم
اگرچه در تبِ سنگینِ یأس می بالم
( به چه می بالی ؟) نکند می نالم است
**
در کل، پیچیده گویی و پیچیده نویسی با پیچیدگی مضامین ، فرق دارد ،
شیوه ی اول :عدم بلاغت را می رساند و شیوه ی دوم : ثقالت مفاهیم را .
جسارت نمی کنم اما غزل حضرتعالی بین این دوشیوه معلق است
با انتخاب قافیه ای دل انگیز، می توانستید با این ردیف زیبا غزلی بیدلانه بیافرینید
که ان شاء الله خواهید توانست.
امتحان کنید
**
اگر جسارتی رفت و سخنی و نوشته ای "تلخ" به میان آمد ببخشایید
((توضیحات قبلی تان را ابدا نپذیرفتم))
یا حق
یا علی مدد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
با تشکر دوباره تنها می توانم عرض کنم که آن چه بنده از نقد حضرتعالی متوجه شدم این است که شما با منطق نثر می خواهید شعر را نقد کنید و این ابدا ممکن نیست
همین
باقی را به عهده قضاوت سایر دوستان وا می گذارم
نقد منصفانه به غیر از تأمل ، تحمل نیز می خواهد . تحمل ساختاری غیر از ساختار عادتی خودمان
باز هم ممنون
سید علی اصغر موسوی
1391/7/1 در ساعت : 2:20:27
سلام دوباره
**
فکر کنم" یاکوبسن" باشه که شش عامل را در یک ارتباط رسانه ای می شمارد و آن را سبب ادراک آدمی از هنر و نوشتار طرف مقابل می داند:
فرستنده - نوع پیام - زبان پیام - نقاط اشتراکی پیام- شکل انتقال پیام - گیرنده (تقریبا به این صورت)
حال بیاییم با توجه این فرمول ببینیم کدامیک از ابیات قوی غزل برای ما پیامی آشکار و واضح و قابل ادراک و دسترسی دارد؟
شکسته رنگ و جنون بال ، چون تبسّمِ زخم

جگرشکفته ز بیداد ، می زنم پر و بال

به گام واره ی تردید در سپیده ی دام

چو رعشه در تنِ صیّاد ، می زنم پر و بال

تا چه مقدار این دو بیت ، از فرستنده (شاعر) تا مخاطب(گیرنده) نقاط مشترک ادراکی دارد ؟ بخصوص برای بنده که معمولا خطوط رباعی را هم "نثر" می بینم؟!! معیار ما در نقد کاربردی : جزء جزء ساختاری و محتوایی و پیام اثر است و بعد به زیبایی شناسی اثر می پردازیم و در نقد نظری : نخست محتوا بررسی می شود از لحاظ زیبایی شناسی _ حتی برخی از تناقص ها را هم فدای اثر می کنیم- و بعد می پردازیم به چگونگی تکنیک اثر . تفاوت دیدگاه بنده با شما نمی تواند ، دلیل
عدم توانایی بنده در نقد" شعر" باشد ؟! گرچه به همان میزان که آگاهی از شعر دارم ، از نثر نیز آگاهم ؛ اما نقد نثر به مراتب سخت تر از نقد شعر است ! چراکه نقد شعر بیشتر ذوقی و نقد نثر بیشتر ادبی و ساختار محور است.
اگر بنده نخست ، به سراغ تکنیک سخنوری غزل رفته ام دلیل عدم آگاهی از موارد ذوقی آن نیست.
بلکه باید به تئوری "یاکوبسن "نخست نقاط مشترکی با پیام شما پیدا کنم تا بتوانم ارتباط برقرار کنم .
قرار نیست با پیرو سبکی بودن ، تزاحم تصویر و عدم ارتباط واژگانی (مراعات نظیر) را نادیده گرفت ، چراکه در آن سبک شاعری با مضمونی پیچیده ، پیامی پیچیده و رمز آلود فرستاده است و ما هم می توانیم.
ما قبل از پیچیده گویی باید ، ادراکات زبانی و بیانی خود و مخاطب را دریابیم.
اگرچه در تبِ سنگینِ یأس می بالم
سبک تر از شبِ فولاد ، می زنم پر و بال
یعنی باید برای هر بیت شعر یک سبک نامه و فرهنگ لغات (آنندراج) به مخاطب داد تا با هوای شعر هماهنگ شود.
(شاید هم شرایط بنده را داشت و اصلا و ابدا نتوانست ، چیزی از آن را درک کند) آن وقت نقصان در چه بخشی از پیام رسانی صورت گرفته است؟
چکیده حرف بنده این است:
اگر برای من گفته ای به زبان من بگو ،تا بفهمم !
خدایت یار و حقت نگهدار
یا حق
***
از شنیدنتان هم بسیار خوشحال شدم
یا علی مدد
محمدعلی شیخ الاسلامی (شیوا)
1391/7/1 در ساعت : 9:43:40
سلام بر شما
با تشکر از تذکارهای دلسوزانه ی حضرت عالی عرض می کنم :
اگر بخواهم برای بیان تفاوت نثر و شعر ، مثال محسوسی بیاورم راه رفتن و رقصیدن را بر می گزینم . «پل والری» شاعر سمبولیست فرانسوی گفته است: «شعر همانند رقص كردن است و نثر همان راه رفتن. راه رفتن به سوی مقصد است، حال آنكه رقص مقصدی ندارد و رقص‌كنان به مقصدی رفتن، مضحك خواهد بود. پس هدف رقص، خود رقص است» .
زبان در دست شاعر لزوما وسیله ای برای ابراز پیام نیست . شعر هنر است . و هدف هنر ، نیایش با هستی است . شاعر
در مناجات با هستی است . ا شاعر لازم نیست به مشترکات ادراکی مخاطب به معنی طیف گسترده اش بیندیشد . این گونه چه می تواند بکند . بگویید مخاطبش کیست ؟ شاعر آشنا با خیالی چون شما یا کارمند بانکی که فقط با محاسبه و سود و زیان کار دارد یا استاد ادبیات دانشگاه که اگر شفیعی کدکنی هم بشود ، تعصبات اسکولاستیک اجازه دریافت شاعرانه را از او می گیرد . اگر شاعر بخواهد هر بار که شعری می گوید همه ی این ها را در نظر بگیرد شعرش از تعهد زبانی بی نصیب خواهد بود . شعر گاهی خط سوم است . شاعر هم نمی داند چه می گوید . شاید بعد ها با بازگشتن و تامل مجدد دریافت های آشنا تری پیدا کند . این است که با رویکرد دریافت پیام از نوع نثر نمی توان سراغ خوانش شعر رفت . اگر اینگونه باشد باید رای امثال کسروی در باره ی حافظ که او را نامسلمان و اهل شراب و فاحشه خانه «خرابات» می داند با جان و دل پذیرا شویم .
شاعر از زبان برای آن که معنی بسازد بهره مند نمی شود . او کلمات را بر می گزیند که زبانی دیگر بسازد . کار شاعر به قول معروف رستاخیز زبان است . نیما در این باره می گوید « زبان برای شاعر همیشه ناقص است. غنای زبان، رسایی و كمال آن به دست شاعر است و باید آن را بسازد... كسی كه شعر می‌گوید به كلمات خدمت می‌كند، زیرا كلماتند كه مصالح كار او هستند... همین كه كلمه معنی را رساند، آن كلمه خاص آن معنی است و بین آنان ازدواجی در عالم كلمات پیدا می‌شود. شاعر باید... به واسطة معنی به طرف كلمه برود... اما زمانی هم هست كه خود شاعر باید سررشتة كلمات را به دست گیرد. شعرایی كه شخصیت فكری داشته‌اند، شخصیت در انتخاب كلمات را هم داشته‌اند....».
(نیما یوشیج‌ ـ حرفهای همسایه »
حرف زیاد است . به هرحال من منطق نثر را از خوانش شعر ناتوان می بینم .
نمی دانم مثل این که در صورت چاپ آثارم که شاید پس از مرگم باشد رساله ی مفصلی در این باره بنویسم.
پاینده باشید
محمود کریمی‌نیا (کریما)
1391/6/27 در ساعت : 14:8:54
به در نيامده از غوطه زار يكتايي

دوان به نشئه ي اضداد ميزنم پرو بال

درود بر شما جناب دكتر شيخ الاسلامي

بسيار زيبا ودلچسب

دست مريزاد.
سحر دگلی (آریایی)
1391/6/29 در ساعت : 0:54:17
سلام و عرض ادب جناب شیخ الاسلامی ارجمند
لاجرم بر جان دل خوش نشست
درود و احسنت
قلمتان جاودان
احساستان در امان باد
رضا کرمی
1391/6/31 در ساعت : 13:46:16
حضرت بیدل در جایی فرموده اند:

بال وپر برهم زدن بیدل‌کف‌افسوس بود
خاک نومیدی به فرق سعی‌های نارسا

در این شعر حضرت بیدل نتیجه ی سعی نارسا را بال و پر زدنی شمرده است که راه به جایی نمی برد
و جناب شیخ الاسلامی سروده ند:
دوان به نشئه ی اضداد ، می زنم پر و بال
به نظر می رسدایشان با قرین کردن دویدن و بال و پر زدن بیش از همه خواسته اند اشتیاق منجر به سعی و تکاپو(بال و پر زدن ) در هوای اضداد را تصویر نمایند
دویدن به معنای اشتیاق و شوق رسیدن و بال و پر زدن به معنای سعی و تلاش برای رسیدن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با سلام و تشکر از توجه شما
با غوری که حضرت عالی در اثار بیدل کره اید ، شاهد مثالی که اورده اید بسیار به فضای کل شعرم نزدیک است . و معنای متصور حضرت عالی قرین به دریافت من .
اما از لحاظ تصویری ، تصور کنید جوجه ای خنگ و سنگین از رخوتِ غمبادِ ناشی از جدا شدن از فضای آزاد « باغ ملکوت » اولین « تلاش های نارسایش » را و این در آن در زدن هایش را به نمایش می گذارد . این فضا و مضمون البته که مضمون پیچیده ای نیست . باز نوشت همان بیت معروفِ حافظ است که می فرماید :
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
چنان که در توضیحات استاد موسوی گفتم تصویر محسوسش همان دوان پروبال زدن شتر مرغ است .
ممنون
سید علی اصغر موسوی
1391/7/1 در ساعت : 18:0:25
سلامی دیگر
با پل والری از قدیم هم آشتی بوده ام اما ، رقصیدن با قاعده و بی قاعده ، خود دو مقوله ی جدای از همند.
فقط در هیجان شبیه یگدیگرند. همین رقص اگر "رقص چندش آور هوی متال ها " باشد دیگر نمی توان با عناوین حسی مطرح کرد. اما اگر قواعد و اندازه های معقول و محسوس را رعایت کرد ، آن هیجان کنترل شده برای دیگران نیز آکنده از زیبایی است.
من روی " نظریه مکتب شعر دینی" کار می کنم و اساس فکری و حکمی اسلام را در باره شعر و تایید آن توسط پیامبر نورو رحمت (ص) را بررسی می کنم. و چند سالی هست که با مباحث ادراکی و نتیجه گیری آن در "شعردینی" مشغولم .حتی در رسانه و برخی صحبت ها و مقاله ها آن را مطرح کرده ام. من در مقوله شعر ، "" تخیل ""را مرتبه ی سوم از اصول ادراکی قرار می دهم و شما در مرتبه "نخست " و این "تفاوت" نمی تواند با عث "همگرایی" شود، پس به سادگی عرض می کنم : خدا نگهدار ! روزتان بخیر !
بازدید امروز : 3,927 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,559,887
logo-samandehi