سلام
مثل ماهي قلب من از سينه بيرون مي پرد
مرهمي از عشق مي خواهد كه مي گويند نيست
دست برگردن قدم مي زد درختي با تبر
حاصلي هم جز پريشاني از اين پيوند نيست
نمی دانم چرا این بیت ها را انتخاب کردم شاید ذوقی بود . اما از آنجا که شعر در نظر من نگاه سمبلیک به همه چیز است این غزل عجیب در دلم جا وا کرده است . شعری آئینی در مقوله ی انتظار . اگرچه در بعضی مصراع ها کمی عشوه گری بیشتری لازم بود . مثل مصرعی که که با قافیه ی خرسند امده . خاتمه شعر را نیز در حد این غزل به یاد ماندنی نمی دانم .
به هرحال وقت شما خوش که وقت مارا خوش کردی