بمناسبت 25 مهر ، سالروز شهادت شاعر
مردم و جامعه ی صد سال قبل ایران در اشعار یک شاعر زمانه ی خود
فرخی یزدی سروده است :
فرخی دلخوش از آن است كه كه این مردم را
یك به یك دیده و سنجیده و بشناخته است
فرخی قبل از هر چیز یك نفر سیاستكار ( ما به كسی كه بیشتر ایٌام فعالیتش را انقلابی عمل نموده است « سیاستمدار » نمی گوییم ) و نماینده مجلس بوده در ارتباط مستقیم با جمع كثیری از مردم قرار می گرفته است ، و بنابر این ادٌعای سنجش و شناخت آنان را می كند . حال آنكه در واقع این شناخت در محدوده روابط سیاسی ، و بنابر این جامعه شناسی و مردم شناسی سیاسی ، و توقعات متقابلی است كه یك نماینده از انتخاب كنندگان خود دارد و از اینجا خواه ناخواه به « شیوه تفكٌر » و شیوه عمل و شیوه برخورد مردم در جریان زندگی پی می برد:
خاموشی ، رخوت ، بی ارادگی
نیست حق زندگی این قوم را كز بی حسی
مردگان زنده بلكه زندگان مرده اند
دوده ی سیروس را یارب چه آمد كاینچنین
بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند
*
آخر ای بی شور مردم عرق ایرانی كجاست؟
شد وطن از دست آئین مسلمانی كجاست ؟
*
همٌتی ای ملٌت سلاله قارن
غیرتی ای مردم نبیره كشواد
در همین چند بیت شعر مشاهده می كنیم كه معیارهای تحریك مردم به پیشرفت و تعالی نزد فرخی یزدی همان دو اصل همیشگی ما است :
- آیین مسلمانی
- حفظ وطن
كه این دو خواه ناخواه در روحیٌه ضدٌ استعماری فرٌخی در آن روزگار وابستگی های ننگین ایران و به خطر افتادن میهن و دین مستتر است . از این رو فرخی اگر حركتی هم در مردم می بیند حركتی از خود كم بینی ومردمی است كه فریفته غرب شده خود را به دست استعمار غرب شمرده اند .
بیگانه پرستی
مردم آن زمان گویا خواه ناخواه بی اراده در مقابل استقلال و پیشرفت كشور خود ، فریفته ، یا در واقع مفتون و مرعوب غرب استعمار گر بوده اند و بنابر همین احساس است كه می سراید :
هركه را از جنس این مردم گرفتم یار خویش
دیدم از نا آشنایی محرم بیگانه بود
وی شاید چنین تفكری را از همان 15 سالگی خود دریافته باشد كه سروده است :
دین زدست مردم برد فكرهای شیطانی
جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی
زود باوری
مسئله دیگری كه فرخی در حیطه مردم شناسی سیاسی ایران مطرح می كند زود باوری ( همان ساده لوحی ؟ ) عامٌه ی مردم در مقابل فریبكاری هایی است كه همیشه وجود داشته اند و خواهند داشت :
در حیرتم زملٌت ایران كه از چه روی
معتاد گوش خود به اراجیف می كنند
از اینجا است كه فرخی یزدی بر یكی از عادات مذموم و واپسگرای مردم ایران پرداخته عادت به ریا و دورویی و دروغگویی را پیش می كشد :
دروغگویی
بس كه در جنس یشر گشته حقیقت نایاب
مردم از پیر و جوان اهل مجازند همه
اهل مجاز ، یعنی جامعه ی دروغ سالوس و ریا و فریب و خدعه و نیرنگ كه توسط آن گروهی بر گروه دیگر حكومت می كنند ؛ یعنی حكومت برآنكه یا تن پرور تر و بی اعتناء به سرنوشت خود و ملٌت و میهن خود است ، یا به نقص بزرگ زودباوری گرفتار است و یا این كه بنا به مفهوم « جامعه مجاز » خوش دارد كه دروغ بشنود تا بر اساس آن به خود فریبی پرداخته به تن پروری ادامه دهد : « نا آشنایی » .
*
و چون متهم به جاه طلبی و نه مردم دوستی از سر صدق می شود می سراید :
میر میراث خوران هم نشوم تا گویم
مردم از جور بمیرند كه من میر شوم
پس چه باید كرد ؟ شاید پاسخ فرٌخی یزدی در همان كاری بوده است كه وی باسرودن اشعار و نوشتن مقالات در روزنامه طوفان می كرده است . وی در عمل ، بر علیه « نا آشنائی » ( بی خبری و پایین بودن شعور اجتماعی ) به ضرورت آموزش ، روشنگری و بیدارسازی مردم اشاره كرده قلم خود و یارانش را مطرح می كند :
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هرملٌتی كه مردم صاحب قلم نداشت