يك پايمان در هوا بود يك پايمان بر لب گور
يك دستمان در تعجب يك دستمان زير ساطور
از شمع و پروانه گفتيم از ديو و دردانه گفتيم
زنجيره اي از نكشتن! بي اختياران مجبور
بوي عرق بوي باروت يك كشته در نهر رخ داد
مانند يك قتل مرموز بيرون اين شهر رخ داد
در لايه اي اندروني تاريخ عادات خوني
جنگيد و جنگيد و جنگيد در حالت قهر رخ داد!
انگشتمان با تعجب در لحظه اي بي نشانه ست
چيزي نگو هر چه ديدي اينماجرا محرمانه ست
سر، دستمالي به سر كرد آخر مسكن اثر كرد
پروند در بايگاني! اين مُهر كوچك بهانه ست
آفت به رويايمان زد جز خشكسالي چه داريم؟
در سينه هامان به غير از فرياد لالي چه داريم؟
ما را سياهي به هم ريخت در چار، راهي به هم ريخت
جز كاسه هايي خيالي در دست خالي چه داريم؟
زنجيره اي از نكشتن! اين تن بميرد همين است
روياي تب كرده ازدرد آتش بگيرد همين است
هر شب مدالي گرفتيم تصديق لالي گرفتيم
دنيا در آغاز بودن پايان بگيرد همين است!
بيهوده در ما نگرديد ما دسته اي كور هستيم
اينجا چه آرامشي هست! از ماجرا دور هستيم
يك پايمان بر لب گور يك دستمان زير ساطور
خشكيده دريايي از ما! درياچه اي شور هستيم