((هجرت))
مِتر کردم تمامِ دیشب را از ولیعصر تا به آزادی
مثلِ یک دوره گردِ سُست بساط یک بغل خاکبادکِ بادی
((باد آمد امیدِ ما را برد رویتان را ندیده،ما را برد...))
*****
خوب تر شد نیامدی با ما ورنه مجبور می شدم شبِ پیش
چشمِ بی بند و بارِ تهران را کور سازم به دستِ غیرتِ خویش
((چشمشان را به رویِ خود بستند لااُبالی گران چه بدمستند...))
*****
شهرکِ غرب هم که دلگیر است خانه هایش پُر از خموشی،وای
دختری حُرمتِ محرّم داشت پسری گرمِ تن فروشی،وای
:((من نرفتم به شهر شرزه شوم شاهدی از برای عرضه شوم...))
*****
گفتم از شهر می روم شاید بتوانم مقیمِ قُم بشوم
در هیاهویِ مردمانِ حَرَم مثلِ یک بچّه باز گم بشوم!
((کاش می شد سفر کنیم مدام یک نمازِ شکسته به زِ تمام...))
*****
فکر کردم تمامِ دیشب را با خیالاتِ دورِ فیضیّه
بازگشتی به اصلِ گمشده در حجره هایِ نمورِ فیضیّه
((دسته گل را به آب دادم وام تا در آغوشِ باد شد آرام...))
پی نوشت:عزیزی می گفت انقلاب جانِ تهران است و ولیعصر جانِ انقلاب...در طواف تئاترِ شهر،این قلبِ سیگاراندود تهران،نفسم می گیرد...سرم گیج می رود و ترجیح می دهم سوار بر باد هجرت را تجربه کنم....
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/9/6 در ساعت : 1:28:53
| تعداد مشاهده این شعر :
1204
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.