ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



کربلا منظومه ای بی انتها : 7ب: علی اکبر
 
علی اکبر
چرخ گردون !! اندکی آرام تر
با من دلتنگ ،  قدری رام تر
درد اگر بارد به جان من رواست
یا بسوزد شعرم  ازاین غم  ،  بجاست
های های گریه ها را سر دهیم
لحظه ای دل بر « علی اکبر» دهیم
روزعاشوراست ،  وقت عاشقی ست
رزم ومیدان ، ساحت دلدادگی ست
می کند او آخرین دیدار را
تابگیرد رخصت پیکاررا
فرصتی تا برصف دشمن زند
آتشی برقلب اهریمن زند
داد مولا  اذن  و با صوتی رسا
رو به لشکر کرده گفت این حرف را:     
«می فرستم سوی میدان اکبرم
آنکه باشد جان وازجان بهترم
خلق وخوی ومنطقش چون مصطفاست 
درشجاعت چون علی مرتضاست
ماکه دلتنگ پیمبر می شدیم
ازغم هجرش مکدر می شدیم
تا ببیند چهره ی زیبای او
یک نگاهی کرده بر سیمای او»  
دشمن از هر سو هیاهو می کند
هرچه دارد در توان ، رو می کند
یک طرف ، خیل سپاهی بی شمار
یک نفر از شوق میدان بی قرار
درمیان مردمانی دل سیاه  
می رود مردانه تا آوردگاه
می دود هرسو به دنبال شکار
تا برآرد از صف دشمن دمار
راه را برناکسان سد ساخته 
آتشی برجان خصم انداخته
تشنگی آتش به جانش می زند
کاستی ها برتوانش می زند
بالبی خشکیده و عطشان ، علی
تشنه برمی گردد از میدان ، علی
تاکه فکر جان بی تابش کنند
جرعه ای از آب سیرابش کنند
می رود خسته در آغوش پدر
با لب خشکیده ،  در گوش پدر
اولب خشکیده را وا می کند
جرعه ی آبی تمنا می کند
کن تماشا خجلت روی پدر
چشم برگردان دمی سوی پدر:
«تشنه ای بابا ؟!  من از تو تشنه تر 
تو نداری از دل بابا خبر
تشنه بابا سوی میدان می روی
وه چه زیبا سوی جانان می روی
اندکی بنشین تماشایت کنم
تا نظر بر قد وبالایت کنم
همچو مرغی مانده ام بی بال و پر
می روی بابا ، کمی آهسته تر
تشنه ای ، سیراب کوثر می شوی
سیر از دست پیمبر می شوی
می روی ، آغوش حیدر جای تو  
کعبه ی عشاق ، خاک پای تو
می روی بی یار و یاور می شوم
بی تو من درد مکرر می شوم »
می رود تا باز جانبازی کند
در سپاه عشق سربازی کند
تا که رخصت بهر جنگیدن رفت
اشک شوق ازدیده باریدن گرفت
می زند دل را به میدان خطر
می سپارد دل به طوفان خطر
با خدای خویش ، نجوا می کند
دست بر شمشیر ، غوغا می کند
می کند مردانه با دشمن نبرد
همچو کوهی استوار و سربلند
تا چنین بر قلب دشمن تاخته 
بردل دشمن هراس انداخته
کن تماشا یک نظر بیداد را
آهویی در چنگ صد صیاد را
برلبانش بانگ فریاد عطش
سوخته جانش به بیداد عطش
می زند دشمن به جانش تیرها
زخم ها از نیزه و شمشیرها
می نشیند سنگ برپیشانی اش
غرق خون شد  دیده ی بارانی اش
زخم ها بر ریشه ی جانش نشست
نخل از بیداد طوفان ها شکست
نخل را چون بر زمین انداختند
اسب ها بر پیکر او تاختند
من نمی دانم چه گویم از پدر
با چه حالی رفت او سوی پسر؟
دید افتاده درین دشت بلا
درمیان خاک وخون ، بی دست وپا
تا نگه برآن تن صد چاک کرد
گرد وخاک ازچهره ای او پاک کرد
بوسه زد بر چهره ی نورانی اش
بوسه ها زد بر لب و پیشانی اش
کرد محزون او جوانان را صدا
تا برند او را کنار خیمه ها
بادلی از درد و غم ها بی قرار
با دوچشمی خون فشان و اشکبار
سینه ی سرد زمین را چاک کرد
جسم او را در میان خاک کرد 
کلمات کلیدی این مطلب :  علی اکبر-میدان-سپاه-تشنگی و.. ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/9/16 در ساعت : 0:6:41   |  تعداد مشاهده این شعر :  1018


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سید علمدار ابوطالبی نژاد
1391/9/17 در ساعت : 12:2:56
سلام آقای فرجی بزرگوار

روایتی تأثیرگذارو جانسوز ازکربلاخواندم .استفاده کردم

مأجورباشید وسربلند
-------------------
باسلام وادب واحترام وممنون از بزرگواری شما . موفق باشید
محمد شکری فرد
1391/9/16 در ساعت : 14:57:53
سلام آقای فرجی...شعر زیبایی بود...طولانی بود ولی لذت بخش بود.
--------------
باسلام واحترام. هرچه تلاش کردم بتوانم کوتاه ترش کنم ، نشد .ممونم از لطف وبزرگواری شما . موفق باشید
ملیحه رجائی
1391/9/17 در ساعت : 23:49:1
درود بر شما
طیب ا..
----------
باسلام وادب واحترام ودرود بر شما
هم اکنون 14 سال (شمسی) و 4 ماه و 25 روز و - ساعت و 26 دقیقه و 54 ثانیه است همراه شماییم 454292814.944 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 3,271 | بازدید دیروز : 30,900 | بازدید کل : 123,255,378
logo-samandehi