مرگ عروسکی است بر پیشخوان کتابخانه ام
ومن هر روز صبح به چشمانش زل می زنم
این روزها باهم به تفاهم رسیده ایم
باهم به سفر می رویم
گاهی کودکانه دعوایمان می شود
ومن قهر می کنم
گاهی در بازی قایم باشک
من چشم می گذارم
واو انقدر گم میشود که تمام عالم را می گردم
رفیق سر به هوای من؛
روزی در کشمیر
روزی ورزقان ،
روزی در برلین وپاریس پرسه می زند
فرش قرمز برایش پهن می کنم
وباز بر چشمانم هبوط می کند
بدیهی ترین اتفاق زندگی من.