ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نگاهي به كتاب « وقتي تو آمدي من مرده بودم » سروده : عبدالرضا شهبازي
شعله ور در حريق خون *
نگاهي به كتاب « وقتي تو آمدي من مرده بودم » سروده : عبدالرضا شهبازي
اسحاق عيدي

«وقتي كه تو آمدي، من مرده بودم » نام تازه ترين دفتر شعر عبدالرضا شهبازي است كه از سوي نشر« فصل پنجم » در شمارگان 2000 نسخه منتشر شده است. اين دفتر در بردارنده ي 92 برگ و 37 قطعه از شعرهاي اين شاعر است و چهارمين دفتر شعر اوست كه به چاپ رسيده است.
سال ها پيش در سال هاي خيلي دور، روزي يا شبي در لحظه اي از لحظات «بي زمان » شاعري از «ساعت» پرسيد: چرا همه ي بعداز ظهرها، مزه ي صبح مي دهند و چرا اين همه بعد از ظهرها و صبح ها همه آغشته به بوي شب هستند؟ سنگين و تلخ و ديرپا!
همان شاعري كه شايد همه ي سپيده دم هاي بهاري را در يك ساغر پراز واژه ها مزمزه مي كرد و مي شود به گاه حديث نفس، با او به همان كوچه اي رفت و تنها ترانه خوان آن جا، خود اوست. لازم نيست دست در دستش نهي تا تكيه گاهت باشد و راهنما. نفس سخنش كافي است.
همين كوچه به باغي مي رسد كه در آن جا سخن دل همه ي درختان تفسير مي شود، يك جا و در آن باغ مي بيني كه بيد مجنون، درخت تبريزي يا نارنج و گيلاس و حتي تمشك از پله هاي بهار آن قدر بالا كشيده اند تا تكه تكه آسمان را به بازي بگيرند و ابر آوارگي خودش را در لابلاي حس گرم خون و عصب زنداني كرده است. زنداني، كه ديوارهايش حتي رنگين تر از لاله و نيلوفر و گل. گل ختمي است. حتي ليمو و انار. حضور پنهان شاعر را در لابلاي همه ي اين درختان و اين گل ها مي توان چشيد و حس كرد. در پشت همين باغ خيابان خلوتي است به درازاي همه ي حس هاي زيباي عاشقانه در زير پاي دو دلداده – فصلش فرقي ندارد- اگر پاييز باشد موسيقي خش خش برگ ها و اگر زمستان، مهرباني برف و يا بهار و آن سمفوني قشنگ گل ها.
سكوت اين دو دلداده با هر « سكوتي » شكسته مي شود اما نه با سكوت عشق. زيرا در زندگي مي شود خيلي از چيزها را تقسيم كرد اما عشق را نه. هر دلي پذيراي عشقي است اختصاصي. تنها قسمتي از عشق را مي توان به « عطر نام»به « سبزينه ي نگاه » ، به « رقص شكوفه» و حتي به « مخملكوه » بخشيد. در اين جاست كه وقار عشق اوج مي گيرد.
او همه ي اينها را در دفترش آورده است كه در پي تكه ي گمشده اي است تا شعرش، سخنش و شور شيداييش را با آن تكميل كند و يا شايد از آوارگي مي گريزد. به كجا؟ همه جا تنگناست و همه راه ها گويي به بن بست ختم مي شود. يعني ياس و او را مي بيني كه چشم دوخته است به خط نقره اي نگاهي كه تا دورترين دامنه ي افق كشيده شده است. اين « دور » خيلي « دور » به نظر مي آيد و به قول خودش هي تكرار مي شود و هي مي دود و هي مي دود و هي مي چرخد.
هي انسان و ياس، هي انسان و تنهايي، هي انسان و اين همه پرسش بدون پاسخ. بدون پاسخ به اندازه ي يك فاصله ي خيلي كوتاه، يعني دو ميليون سال نوري! در خاتمه ي اين « دور» او را مي بيني نشسته، چشم به راه واژه ها. آن هم در غربتي تلخ. پنداري مي خواهد چشمان كودكيش را از عمق زمان بيرون كشاند و از پشت آن ها روزگار غريب خود را « كودكانه » نظاره كند. با همان شيريني و با همان لذت و با همان حلاوت معصوم كودكي.
راستي چرا روياهاي شهبازي در اين دفتر مثل آفتاب بزرگند و چرا دقيقه ها و ثانيه ها مثل صداي شكفتن گل، آهسته آهسته و دست افشان كلمات خسته را به ضيافت نگاه هاي گم كرده اي مي پرد كه در باغچه كاشته شده است؟
بگذاريد نوشته ام را با كلامي از خودش به پايان آورم: مي خواهم طناب داري ببافم / و تمام ستارگان را به آن آويزان كنم.
سعي نكردم براي گفته هايم از اشعارش شاهد مثال بياورم. اين چيزي را به خواننده منتقل نمي كند بلكه نوعي تكليف است براي خواننده كه اين يكي جسارت مي خواهد. من تنها اشاره هايي به« شاهد » ها داشته ام. خواننده اگر آن ها را پيدا كرد، رمز سخن مرا و راز سخن شهبازي را شيرين تر حس خواهد كرد.
و اگر دوست داشتي تصوير يك عشق بدون تكلف را نقاشي كني، اول بايد نگارگر ماهري باشي. اين مهارت را در لابلاي كلام عبدالرضا شهبازي در آخرين دفتر شعرش يعني:« وقتي تو آمدي من مرده بودم » مي توان به دست آورد. واژگان عاشق بي تكلف ، خيلي عادي و خودماني هستند.
آن طور، جور ديگر، هي نگاه كنم، طاقتم را طاق مي كند، سور خوردن ، قوقولي بي وقت ، تاوان پس دادن ، مي بينيد جاي اين واژه ها در دفتر شعر نيست ولي مي بيند شهبازي اين كار را كرده است تا شكوفه را به رقص درآورد و يا « نام » را معطر سازد و سبزينه را در جام چشمان بنشاند. پس از تماشاي كاربردهاي بي تكلف شهبازي اشاره به نوآوري هايش خالي از تكلف نيست آن جا كه مي سرايد:
تنها نشسته ام روي تراس
يا
نگاه هاي هر روزه به پنجره

* هفته نامه « شهاب آسماني » سال سوم / شماره 91 / سه شنبه 10 خرداد 90 / صفحه ادب و هنر


کلمات کلیدی این مطلب :  نگاهي ، به ، كتاب ، « ، وقتي ، تو ، آمدي ، من ، مرده ، بودم ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/3/12 در ساعت : 13:8:53   |  تعداد مشاهده این شعر :  1712


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1390/3/13 در ساعت : 11:35:3
سلام شاعر گرامی
متن زیبایی بود
و شما از شاعران قدیمی هستید که درنشریات آثار شما را خواندم
موفق باشی
احسان اکابری
1390/3/13 در ساعت : 13:17:34
سلام آقای عبدالرضا شهبازي


تبریک میگم بابت چاپ کتابتون
هم اکنون 14 سال (شمسی) و 4 ماه و 21 روز و 15 ساعت و 23 دقیقه و 50 ثانیه است همراه شماییم 454001030.807 و زمان همچنان در گذر است ...
بازدید امروز : 25,630 | بازدید دیروز : 27,704 | بازدید کل : 123,158,461
logo-samandehi