ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



تقدیم به همسرم نفسم

"اون شب فقط کافی بود یه نسیم کوچولو آسمون دلمو که پر از ابرهای تیره و تار بود رو، پاک کنه و با خودش به نا کجا آباد ببره ...
آنقدر اشک بر بالین ریختم تا شاید از سنگینی ابرهای مه آلود تیره ی قلبم کاسته شه ...
اما اما افسوس که همان سنگینی نگاه آخر تو برای همیشه قلبم، جانم و آسمان دلم رو احاطه خواهد کرد...
چگونه خواهم توانست با غم نبودن نگاهت زندگی کنم؟؟؟
مگر من از تو چه خواستم؟؟؟
بعد از من چگونه دل پر آشوبت را تسکین می دهی؟؟؟
مرا چگونه خواهی برد از یاد؟؟؟
گناهم چه بود؟؟؟
من عاشق عطش" ع ش ق " تو بودم!
من با تپیدن قلب تو نفس می کشیدم!
من در چشمان زیبای تو رویایم را تعبیر می کردم!
من با نگاه کردن به تو آینده ام را می ساختم!
حال کجایی که ویرانه خانه ام را بنگری؟؟؟
میترسم پلک بگشایم
میترسم از آن دم که ببینم دیگران آینده شان را در رویای زیبای وجود من جستجو می کنند
مرا چگونه از این ترس می رهانی؟؟؟
کاش بودی و میدیدی که ذره ذره وجودم را برای تو باختم و خواهم باخت
تا تو پیروز میدان "ع ش ق" باشی ...
مرا از یاد خواهی برد ...
روزگاری نه چندان دور، همچو من با نفس خاطره ها بغض خواهی کرد و آن گاه دم به دم در پس آینه های زندگی به دنبال "ع ش ق" دیرینه ات خواهی شتافت
 اما
.
.
دیرگاهی است که در این میکده ی خاطره ها خبری از من نیست و من آنجا در پس آخرین آینه ی تنهایی مدفونم!!!!

کلمات کلیدی این مطلب :  پلک ، تسکین ، ویرانه ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/10/28 در ساعت : 23:6:59   |  تعداد مشاهده این شعر :  1203


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 18,885 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,574,845
logo-samandehi