به دور شهر مصیبتزده حصار کشیدند
شبی که آتش عصیان به این دیار کشیدند
به روی بیرق بر خاک سرنگون شده شهر
نشان کاوه شکستند و نقش مار کشیدند
قشون یکسره درهمشکسته غرقه خون شد
و تازیانه به هر اسب بیسوار کشیدند
نگاه تازهعروسان شهر، یکسره بر در
میان حجله نشستند و انتظار کشیدند
شبانه عدهای از ترس سایههای شبیخون
میان آتش و خون نقشه فرار کشیدند
که مرده است؟ که زنده است؟ شهر یکسره خالی است
تمام مردم این شهر را به دار کشیدند
غروب بود که با نعش مردگان سر دار
میان معرکه یک شهر بیمزار کشیدند
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/11/28 در ساعت : 10:33:34
| تعداد مشاهده این شعر :
535
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.