ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



درد ایمان ...

چرا دردم نمی گیرد ؟
مرا حَد می زند قاضی شریح ِ ناکس دوران
و بر می دارد از پشت ِ دلم پیراهن ِایمان
و عریان می کند طفل غرورم را
کبابم می کند عصیان
چرا دردم نمی گیرد ؟
ذغال گُر گرفته، از لهیب ِ بی سرانجامی
به دستان ظریف باورم افتاد
و این داغ ِ زمستانی
به سردی در لباس صبح ِ نشئه آورم افتاد
چرا دردم نمی گیرد ؟
فرو افتاده آواری یخی بر زورق ِجانم
نفس یک در میان می آید و .. گاهی نمی آید
فضای ریه های سرد ِ عرفانم
یخبندانی از تبرید ِ تردید است
چرا دردم نمی گیرد ؟
نهال باورم را می خراشد کودک گستاخ بی دردی
با چاقوی تردیدش
و اشک از چشمه های کوه ایمانم سرازیر است
دلم ابری است ، باران ذره ...ذره... نوحه می خواند
چرا یکباره ... با شور فراوان دم نمی گیرد
چرا در / دَم / نمی گیرد ؟
چرا دردم نمی گیرد
خدایا باورم زخمی
ترک های دلم زخمی
و هم بال و پرم زخمی
در این دنیای زخم و زخمه و نشتر
چرا دردم نمی گیرد ؟
در این آزاد راهِ بی هدف ، برخورد کردم با دلی سنگی
خسارت دیده ام ، داور نمی آید ؟
دلم تیمار می خواهد
... و ایمانم
چرا باور نمی آید ؟

( رضا محمدصالحی)

کلمات کلیدی این مطلب :  شعر نیمایی ، ایمان ، باور ، تردید ، درد ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1391/12/20 در ساعت : 17:21:7   |  تعداد مشاهده این شعر :  956


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محمد شکری فرد
1391/12/21 در ساعت : 9:5:4
سلام آقای محمدصالحی...نیمایی زیبایی بود...

زنده باشید.
حمیده میرزاد
1391/12/22 در ساعت : 13:5:36
سلام ودرود
نهايت شاعرانگى است
واقعا لذت بردم
بازدید امروز : 7,288 | بازدید دیروز : 11,036 | بازدید کل : 122,937,928
logo-samandehi