یکی از بزرگترین لذت ها همیشه برایم این بوده که اولین روزهای بهار را به قطعه ی شهدای بهشت زهرا(س) بروم و عشق تنفس کنم. شهدای 57...شهدای جنگ تحمیلی...گمنام ها...نامدارها...صیادها...آوینی ها...و اینجاست که پا و دلم گیر می کنند ! تمام غم ها را از سینه ام بیرون می کشد راه رفتن در حوالی مزارش ... شاد میشوم ... شاد !
این آخرین شعریست که سال 91 اینجا می گذارم. پیشاپیش تبریک می گم به همه (اساتید بزرگوارم...دوستان خوبم) فرارسیدن بهار را...سالی که پیش رو داریم برایتان بهترین باشد انشاالله ...
اللهم عجل لولیک الفرج
نذر کردم که چهل صبح، گل و شیرینی
ببرم خدمت ِ آن ماه !.... شهید آوینی !
ببرم پخش کنم شربتی از جنس گلاب
که بخوانند به شادی دلش "یاسینی"
قطعه ی بیست و نهم حس عجیبی دارد
می کند مست مرا با غم ِ عطرآگینی
راز آن نیمکت ِ پای مزارش این است
پای رفتن چو نداری، نفسی بنشینی
سید عاشق ما ...دیده ی بینایی داشت
چشمها حلقه ی "دانایی" و "زیبا بینی"
شاعران از اقیانوس نگاهش بردند...
شعرهایی همه پرشور ، همه آئینی
(مرد طوفانی ِ آرام! شهید ِ عاشق !
که سرت بود پر از دغدغه های دینی
در سرم هست هوایی که به میدان بزنم
تو به تقدیر من این حادثه را می بینی؟! )
+
من هوای قلم ِ سوخته ام را دارم!
تو دعایی بکن و بعد بگو آمینی....
تاریخ ارسال :
1391/12/26 در ساعت : 11:10:48
| تعداد مشاهده این شعر :
1302
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.